پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
اسمت را می نویسم و ساعت ها به تماشایش می ایستم!یکهو ضربان قلبم تند می شود،شبیه قلب اسیر چشم انتظاریکه منتظر است نامش را برای رهایی صدا بزنند. شعر: ابراهیم اورامانی ترجمه: زانا کوردستانی...
به باز آمدنت چنان دلخوشم که طفلی به صبح عید پرستویی به ظهر بهار و من به دیدن تو چنان در آینه ات مشغولم که جهان از کنارم می گذرد بی آنکه سر برگردانم...
همه از عشق تو ای یوسف زهرا(س) مستیمعهدی از روی ارادت به دل و جان بستیمسرخوش از نام تو و منتظر آمدنتپای کار تو در این عالم هستی هستیمسجاد یعقوب پور...
خلوتی دارم در میان تمام این شلوغی ها!اندرونی دلم خالی است؛پر از خالی است.گاهی باید انتظار کشید. اما این انتظار؟!منتظر خود باشم یا دیگری!!!مدت هاست که رفته ام......
ای بی خبر از حال بیمارم رفتی و خود را به که بسپارم !باور نکردی حرف قلبم را آرام جانم دوستت دارم…دردت به قلب و روح و جانم زد عشقت فقط زخم زبانم زدجانم تو بودی زندگی برد آخر تو را برد و به جانم زد…جانم تو بودی زندگی برد آخر تو را برد و به جانم زدتو رفتی که شد روزگارم سیاه !!منم آن که ماند منتظر چشم به راه…_برشی از ترانه...
جهانی زیر نگاه هایم منتظر استزیر چشم هایم ...که وسعت دنیایی گمشدهبه خود گرفته استجهانی در نگاهم گم شده استجهانی سردرگمجهانی سردرعنا ابراهیمی فرد...
اصلا ب کسی چه من وتو درتب عشقیمما پایه ی هر روز هم و هر شب عشقیماصلا به کسی چه دل ما تاب ندارددر موج زمان حسرت قلاب نداردماه بغلی چشم عسلی دختر کوفیمن مثنوی گیجم و تو کل حروفی من منتظرت میشوم از پارک بیایی با کفش طلا و بدن مارک بیاییمن منتظرت میشوم ازبسکه توخوبیدر را تو بخواهی تو بیایی تو بکوبیدور و بر موهای مِشت ببر زیاد استمن منتظرت میشوم این صبر زیاد استمن منتظرت میشوم از خانه بیاییبا موی پریشان شده دیوانه بیایی...
.چشم من منتظرست و خبری می خواهمکه بیایی به نگاهی نظری می خواهموقت دیدار تو شد چشم به راهت هستمدر دلم صبر نمانده ثمری می خواهم مرجان شهبازی...
انتظار بی عمل رسم خدا جویان نیستوای از ما که فقط منتظر مولائیم...
جهان سرد روحمظهور تو راانتظار می کشد......
تنها یک برگ مانده بود ...درخت گفت : منتظرت میمانم !برگ گفت : تا بهار خداحافظ !بهار شد ولی درخت میان آن همه برگ دوستش را فراموش کرده بود ......
ای پنهانی ترین اتفاق من!!!چرا نمیفتی؟؟؟...
منتظر...در عطشت سوختم عشق برافروختمرفتی با رفتنت دیده به در دوختممنتظرت مانده ام خسته و درمانده امآتش عشق تو را بس که به در دوختمدر نفسم آتشیست بر لب من خاطرهآن لب شیرین تو، در نظر اندوختمزود بیا تا نفس مانده به کام علیلاین دو شب خسته را بس که به در دوختمعالم و آدم منم منتظر دیدنتگر تو نیایی هنوز چشم به در دوختم...1401/03/24پیروز پورهادی...
دیشب سه غزل نذر تو کردم که بیاییچشمم به ره عاطفه خشکید، کجایی؟با شکوِهٔ من چهرهٔ آدینه ترک خورداز سوی تو اما نه تبسم نه ندایی!از بس که در اندیشهٔ تو شعله کشیدمخاکستر حسرت شده ام نیست دوایی؟آمار تپش های دلم را به تو گفتمپرونده شد اندوه من از درد جداییسوگند به آوای صمیمانهٔ نامتاز عشق فقط قصد من و شعر شماییهر فصل دلم بی تو ببین رنگ خزان استآغاز کن ای گل سفر سبز رهاییمن منتظرم، مرحمتی لطف و نگاهیحیف است رسد مرگ ...
منتظرمشبیه یک آهنگ قدیمی در آرشیو رادیوزنگ بزن!بگو که میخواهی مرا بشنوی......
من همینقدر غیر منتظره شناختمتهمونجایی که منتظر بودم خدا منو نندازه تو چاهانداخت، ولی تو توی چاه بودی.......
پیدا شو ای مرهم بر زخم پنهانم تا صبح دیدارت بیدار میمانم...
حوالی پاییز می آیی !هنگام غروب دل انگیزوقت لمس برگ های زرد و نارنجیپس منتظرت خواهم ماند تا اوج عاشقانه هادوشادوش نیمکت منتظر...
در هوایی که هوای او نبود فریاد زد کجایی و صدای او نبود...
رنج دیده ی زمانم، شکست خورده ثانیه هاخرد شد پیکرم ,شکست وجودماضطراب مثل خوره,در می نوردد روحم راذره ذره آب می کند وجودم رادفن شده ی زیر خاکممنتظر ...اما برای چه ؟می نشینم چشم به راهمنتظر..... اما برای که؟؟؟؟ساناز ابراهیمی فرد...
نوبت آمدن جمعه موعودت نیست؟ شور تلخی به دل منتظرم میریزد...
اینک می گذرد این جمعه؛بغض ها باقی ماند در سینه؛حرف ها در دل ها ناگفته؛رد اشک بر گونه ها جا مانده؛باز این منتظر بی اقراراز هجران تو شد هی بیزار یامهدی ادرکنیمبینا سایه وند...
کسی باید بیاید ...مثلا بابانوئلی که به فکرمان باشدگوزن های از آسمان آمدهآرزوهای برآورده شدهاکنون وقتش استوسط تابستان ، گرمای سوزانکسی با گوزن هایش بیایدبیاید و آرزوی ما را در کنار شومینه ی دلتنگیشومینه ی نگرانی ...شومینه دلهره و استرس ...برآورده کند هر آنچه را که از درون بیداد می کندکسی باید بیایداینجا هر روز کسی می میردهر روز کسی می گریدهر روز کسی نگران تر از دیروزمنتظر فردایی پر از دلهره استکسی باید بیایدرعنا...
پنجشنبه است و هنوز منتظر، چشمهایم را انتظار شسته است مانده ام که اگر بیایی تو را نمیبینم چه کنم! یافتم تو فقط بیا، من با تنفس کردنت انتظار را میمیرانم و وای اگر دست نوازش بکشی، من شفا می یابم......
ایستاده منتظرممجال نشستن نمی دهدانتظارتصیدنظرلطفے...
در سکوت خالی شبدر سکوتی که پنجره مات و مبهوتبه بیداری ثانیه ها می اندیشدکسی منتظر است !کسی خسته تر از صداخسته تر از انتظارخسته تر از طبیعت استدر این شبی که همه در آرامش اندخواب از سر شخصی پریده است !درختانی که دلتنگ انداما ، استوار ...برگهایشان پشت پنجره ایستاده اندشاید ...در انتظار مهمانی قلبی هستندهمه حق دارندهمه حق خوب زیستن دارندو کار هر شب جیرجیرک هاستکه جیر می کشندکسی چه می داندشاید شعر خوشبختی اشان را ...
قسمت این بود که من با تو معاصر باشمتا در این قصه پر حادثه حاضر باشمحکم پیشانی ام این بود که تو گم شوی ومن به دنبال تو یک عمر مسافر باشمتو پری باشی و تا آن سوی دریا برویمن به سودای تو یک مرغ مهاجر باشمقسمت این بود، چرا از تو شکایت بکنم؟یا در این قصه به دنبال مقصر باشم؟شاید این گونه خدا خواست مرا زجر دهدتا برازنده اسم خوش شاعر باشمشاید ابلیس تو را شیطنت آموخت که مندر پس پرده ایمان به تو کافر باشمدردم این است که ب...
جهانی زیر نگاه هایم منتظر استزیر چشم هایم ...که وسعت دنیایی گمشده رابه خود گرفته استنامه ای برایت خواهم نوشتچشم هایت را به یاری چشم هایم برسانجهانی در نگاهم گم شده استجهانی سردرگم ، جهانی سردرعناابراهیمی فرد (رعناابرا)...
آغوش تو آغوش نه یک مزرعه بنگ است چشمان تو که چشم نه سرچشمه ی رنگ استموهای پریشان تو یک جنگل بکروُلب های تو لب نه که دوتا توله پلنگ استای پرچم افراخته بر قله ی قلبمحرف سفرت وحشت آوازه ی جنگ استمانده ست به من از همه ی عشق و جوانییک دل که چنان چشم حسودان تو تنگ استاز یاد چنان بردی ام انگار نه انگار هر لحظه یکی منتظرت گوش به زنگ استمحمد خوش بین...
شمعدانی ها راآب داده امبافه ی گیس هایم را شکافته امدر ایوان ایستاده ام ..تو قرار است بیایی......
گاهی بیشتر از یک شال پشمییا یک پالتوی چرم،صدای نفس های کسیاز پشت تلفن گرمت می کندکه می گوید:منتظرمزودتر برگرد......
این پاییز هم گذشت مردادی دیگر منتظر می مانم تا بیایی و حواست را در حیاط خیالم بی خیال رها کنی و من حوض آبی نگاهت را بی حد و مرز بر ایوان دلم رنگ کنم.....«فاطمه دشتی»...
مهر پائیز دو چندان شده استقلب من سردتر از فصل زمستان شده استبرگ رقصان شده از شاخه جداشده نومید از این خلق خداسفره ها به که چه رنگین شده استچهره ها لیک چه غمگین شده استهمه از بخت بد خود نالندچشم ها باز ولی در خوابندکار هر روزه ی ما پند همه مردم شهرشده لبخند خدا با ما قهربخدا ما همه گی منتظر معجزه ایمبشود معجزه یا گر نشود باخته ایمما همه صلح طلب با خودمان در جنگیمرنگ به رخسار نداریم ولی صد رنگیمزری امیدوار...
موسم سبزترین فصل بهار است بیانغمه ای تازه به لبهای هزاراست بیاغنچه لعل لبم شوق شکفتن داردلحظه چیدن گل ازلب یاراست بیادلم این مرغ پرآوازه عاشق پیشهباپر شوق به دامان بهار است بیاکوچه هاخلوت و خوابندهمه رهگذراندل پس پنجره بی صبروقراراست بیاجاده ازجور جدایی همه شب طوفانی استدل من گم شده درگردو غبار است بیاروز وشب چشم ثریا به رهت منتظر استساعت صبر دلم لحظه شماراست بیاثریّا آورزمانی...
چهل سال هم بگذرد (چهل سال گذشته و من هنوز منتظرم)منتظرت می مانمتا نفست رالبخندت رااستخوان هایت رااز لوث ترکش های زنگ زده ی بیالایمو در چشم هایت سوسن و یاس بکارمو پیشانی بند سرخ یا حسینت را دوباره گره بزنم.سعید فلاحی (زانا کوردستانی)...
از تو بنویسماز سرمای هوا بنویسماز برف پشت شیشه بنویسماز چایی که از دهن افتاد بنویسماز انار دون شده توی ظرف بنویسماز من منتظر نشسته زیر کرسی بنویسماز چشمی که به در خشک شد بنویسماز پاییزی که چند قدم مانده به یغما برسدبنویسم ؟از چی بنویسم ؟؟؟از چی بنویسم که بفهمی وقت اومدنتهبفهمی زمان داره میگذره و فصل ها یکی یکی رد میشناز چی بنویسم که بفهمی جای خالیت هنوزم خالیهاز چی بنویسم که بفهمی دلتنگتم ؟بفهمی پاییز تموم بشه دلتنگی م...
آه!ساعتِ مصلوب بر دیوار،دقایق اش دق کرده است...بیاوُ زمان را جلو ببر،خورشیدت را بتابان!... حوضِ قندیل بسته، و تنِ زمهریرِ شمعدانی ی پنجره؛--وَ منطلوعِ آفتابت را منتظریم! سعید قلاحی(زانا کوردستانی)...
آدمی ک روزهاست در انتظار تو مانده بی کس نیستدور و برش پر است از آدم هایی ک شاید خیلی بهتر از تو راه و رسم عاشقی را بلد باشندمنتظر مانده چون وفادار استوفادار ب آدمی ک با تمام خوب و بدش روزی انتخاب دلش بوده..نمیدانم اسمش چیست شجاعت یا حماقتاما بعضی ها عجیب به انتخاب های دلشان پایبندند.. ...
-- شک نداشته باش!همه ی سربازان جوخه ی آتش، دل دارند امّا،،،♥گلوله ی دشمن-به سینه ای می رسد که؛کَسی را منتظر ست! سعید فلاحی (زانا کوردستانی)...
گیرِ یک ،دلبر دلسنگ ،بیاُفتی، سخت استگوشه ای ،زخمی و دلتنگ، بیافتی ،سخت استبا خودت، با دگران ،با دل و عقلت ،هردمبه جدال و تنش و جنگ ،بیافتی سخت استساده باشی و در این عالم یک رنگی خویشگیر یک، آدم صد رنگ ،بیافتی ،سخت استآینه، گر بشود ،شانه ی هق هق هایتوتو، در آینه چون سنگ، بیافتی سخت استهمه نُت های دلت ،زیر وبمش ،غم باشدو تو در قصه ی آهنگ بیافتی سخت استگوشی ات دق بکند ، از غم بی زنگی، وتوگوشه ای منتظر زنگ بیافتی، سخت است...
منتظر بودم بیایی سوی دامم ای عزیزتا بگردی در بغل آهوی رامم ای عزیزﺭﻭبروی دیدگانم جوخه ی آتش بپاستبوی غم دارد فضای صبح وشامم ای عزیزخاک دنیا را قیامت جمله بر سر می کنمگر نگیری از رقیبان انتقامم ای عزیزﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩﯼ ﺩﺭ ﻏﺰﻝ نام مرا هرگز نبرشاه بیت شعرهایم را چه نامم ای عزیزتازه فهمیدم که از مهر تو عاشق گشته امبی توچون مصراع شعری ناتمامم ای عزیزپیش رویت ساغر پر باده را سر میکشمزهر اگر آغشته بنمائی به جامم ای عزیزخیره گ...
همیشه منتظرت می ماندممیدانستم وقتی بیایی محکم مرا در آغوش میکشی و تمام دردو رنج هایم را به جان میخریاماامروز 152روز است که از قرار مان میگذرد و من هرروز شال وکلاه کرده و کفشهای کتانی ام را به پا میکنم و بند کفشم را پشت پا می اندازم تا سریعتر به وعده گاهمان بیایم و یک ثانیه زودتر هم که شده تو را ملاقات کنمچه اهمیتی دارد مردم چه میگویند!من یقین دارم یکی از همین روزها باز خواهی گشت......
باران اگر باران استباید به موقع ببارد.باید به وقت بغض در شهریورباید به وقت گریه در مُرداد ببارد.به چه کارم می آید بارانهنگام که در ترمینال منتظرمهنگام که مسیر خانه را گم کرده امبه چه کارم می آید بارانهنگام که دلم آفتاب می خواهد؟به چه کارم می آیدوقتی تنها یک کبریت در جیبم باقی ست؟بارانباید هروقت که من بگویم بباردباید از من بپرسددلتنگی ات کی شروع می شود تا ببارم؟خاطراتت کی به سراغت می آیند؟سینه ات چه وقت سنگین می...
آدما همیشه منتظرن...منتظر ی اتفاق، یه روز، گاهیم یه آدم...اما کسی نمی دونه، ممکنه اون اتفاق، اون روز...یا اون آدم هیچ وقت از راه نرسه...فقط تنها چیزی که می دونیم...اینه که آدم تو انتظار ذره ذره،...خودشو از دست میده...!...
در این جهانتمام شبها از آن من استبراى همچنان که منتظرمو تمام روزها از آن توبراى همچنان که نمى آیى ...گلاب به رویت ؛عشق ، هنوز دارد مرا بالا مى آورد ..!جلال پراذرانسفیر اهدای عضو...
من از این دوچشم زیبای تو شُهرهٔ زمانمچه سلامها که باید به دو چشم تو رسانمتو خودت خبرنداری که چه می کنی تو با منکه ز شوق چشم مست تو ، شبیه مردگانممن و ابر و باد و باران همه منتظر به راهیمکه تو با نگاه مستت بدهی صفا به جانماگر امشب آن دوماه شب تار من بتابدبخدا نماز آیت همه روزها بخوانمتو کجایی ای پری رو که بیایی و ببینیشب و روز بی قرارم که کنار تو بمانممهران بدیعی...
بدنت بکرترین سوژه ی نقاشی هاو لبت منبع الهام غزل پاشی ها با نگاهت همه ی زندگی ام بر هم ریختعشق شد ساده ترین شکل فروپاشی هاچشم تو هر طرف افتاد فقط کشته گرفتمثل چاقو که بیفتد به کف ناشی ها ماهی قرمزم و دلخوشی ام این شده کهعکس ماه تو بیفتد به تن کاشی ها بنشین چای بریزم که کمی مست شویم دلخوشم کرده همین پیش تو عیاشی ها آرزویم فقط این است بگویم سر صبحعصر هم منتظر آمدنم باشی ها...
رفتیدور شدیدیر شدنیامدیهنوز چشم انتظارم....
موهایش شب،چشم هایش همیشه بارانی،دست هایش سرد،لب هایش بدون حس،و نگاهش خیره به مکانی مبهم و بی انتها،او سالها منتظر کسی بود که رهایش کرده بود.منتظر اویی که برگردد و دوباره دوستش داشته باشد و در این انتظار از تمام آدمهایی که عاشقش میشدند انتقام میگرفت.انتقامِ ماندن در این برزخ تلخ را."انتقام"، سرش را گرم میکرد تا تحملِ "انتظار" آسان تر شود.رابطه با او شبیه ماندن در یک شبِ بارانیِ سردِ بی انتها بود....