آنجا که قایق خسته نشسته است گل بوته های امید ،فسرده است در موسم بهاری غریب وناب صدها ستاره به خاک خفته است ای زیبانگار و ای زیباسرا ی خواب گویا که ساعت هستی هم مرده است! در انجمن که شویی چشم بسته دار شاید که در مدخل ان دیوی...
چه آرزوها که ... داشتم من و دیگر ندارم!