پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
دل به دریا زده ای پهنه سراب است نرو،برف و کولاک زده راه خراب است نرو...!...
یخ زدم در بارش این برف و کولاک زماناز زمستانی که دارم در بهار خویشتن...
رفتند به داخل مه و همه مست شدنداز صفحه رادار همگی محو شدندانگار که برف و مه و کولاک و دِنادر سانحه هوایی همه همدست شدند...
اگر بوسه ها، دانه های برف بودند برایت کولاکی از آن ها می فرستادم...