سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
می گویند دریای واقعی توییمی خواهم بگویمسراب هاکور کردند اشتهای چشم هایم راتوانِ دست و پای جوانم راطعمِ شیرینِ دوست داشتن رامی خواهم بگویمآخرین بارکه سر از لاک خود در آوردمعشق رادر چنگالِ خرچنگ ها دیدم...«آرمان پرناک»...
آه از درد دوری...!نفس های عمیقم بیشتر شده...خودکارم ایستاده و دستم توانی برای نوشتن ندارد.تمام جسمم تو را می خواهد تارهای صوتی حنجره ام اسم زیبای تو را فریاد می زنند.سینه ام آغوش گرمت را می طلبد دلم شانه هایت را می خواهد که قفل شانه هایم شوند.محبوب چشم آهویی من لبانم از دوری تو خشکیده مانند دریاچه ای که آبش خشک شده و ترک برداشته است و به شوره زاری تبدیل شده است.داخل چشمانم چشمه ای جاری شده و گاهی اوقات گونه هایم را به مدت طولانی آبیار...
ماه را لمس میکنم و به صورتم میپاشم سرمه ای ازچشم های سیاهت را برچشمهایم میکِشَم باگلوبندی از ستاره و پولکی برگوشهایم به خوابت سرزده می آیم سری به رویاهایت میزنم میگردم ومیگردم تاخودرا در آن ها ببینم؛ هرطرف را که می نگرم سراب است برمیگردم و در صفحه ی سپیدم ، با خودنویسی از جوهر مهتاب ؛ تاطلوع چشمهایت از تو می نویسم ومینویسم ومینویسم....📖 سپیده اسدی مهربان...
بیهوده دست و پا می زنی ماهی!دلشوره نداشته باش!دریا، نام دیگرِ سراب استما هم روزیگمان می کردیمداریم زنده زنده نفس می کشیم«آرمان پرناک»...
سرابدر دل پرخروش امواجت ماندم و مثل یک حباب شدمبی جهت روی آب رقصیدم محوِ در کار پیچ و تاب شدم ساکن شهر آرزو بودم که خودم را دوباره گم کردمپای مشروطه خواهی چشمت در هیاهوی انقلاب شدم منطق عشق را نفهمیدم بخصوص از جناب لب هایتهی سوال و سوال پشت هم غرق رویای بی جواب شدم تشنه بردی مرا لب دریا تشنه تر بازگشته ام گویااسم باران غریبه شد با من بسکه درگیر این سراب شدم من همآوای تاک سرسبزم از تن داغ باغ انگورتخوشه سرخ جستحویی که ب...
گاهی چه بی گناه، دلت پیر میشوداینجا همان دمی است که زود دیر میشودگاهی به رغم تشنگی عشق، عاقبتبا حسرتی فقط، عطشت سیر میشودگاهی همان دو چشم که رامت نموده بودبی رحم چون کمان کمانگیر میشودگاهی همان گلی که به دل پروراندیشخارش به سینه ات چه نفس گیر میشودگاهی که آرزوست بغل سازیش به مهرتنها سراب اوست که تصویر میشودگاهی نیایشت که فقط بهر وصل بودچون نیست قسمتت، به دلت تیر میشودگاهی صدای بارش باران که دل...
اگر چه آسمانت بی نقاب استپر از ردعبور آفتاب استبه هرجا چشم می چرخانی،اماسراب اندر سراب اندر سراب است.رضاحدادیاندوبیتی...
اگر چه آسمانت بی نقاب استپر از رد عبور آفتاب استبه هرجا چشم می چرخانی،اماسراب اندر سراب اندر سراب است.رضاحدادیاندوبیتی...
ماه را لمس میکنمو به صورتم میپاشمسرمه ای ازچشم های سیاهش را برچشمهایم میکِشَمباگلوبندی از ستاره و پولکی برگوشهایم به خوابت سرزده می آیمسری به رویاهایت میزنممیگردم ومیگردم تاخودرا در آن ها ببینم؛هرطرف را که می نگرم سراب است برمیگردم و در صفحه ی سپیدم ،با خودنویسی از جوهر مهتاب ؛تاطلوع چشمهایت از تو می نویسم ومینویسم ومینویسم....📖🖋 سپیده اسدی مهربان...
عشق این شکلیه..تشنه سمتش میری..بهش ک میرسی سراب…المیرا پناهی-درین کبودنویسنده...
خاطراتمان را نبش قبر نکن !ریشه اش را از قلبم کنده امدیگر نه با آمدنت بهار می شودو نه ریشه ی خشکیده سبزتو از عشق سیرابی ودلم کویری است تشنهمن به سراب قانعمدلخوشی سراب را از من نگیرمجید رفیع زاد...
تو را من چنین می بینم سرابی و خیالی تو را من چنین می پندارم غباری و گردبادیتو را من چنین در می یابمگمشده و ناپیداییتو را من چنین می نگارمنادری و نایابی ...ساناز ابراهیمی فرد...
.وقتی نگاه پر سکوتم را ...بر قاب خالی خاطره های قدیمی می اندازمنمی دانم...از جان این دنیا چه می خواهموقتی ترنم سبز بادهای وحشی بودن رامژه های به خواب رفته ام رااز میان واژه های خیالی و توهم باراز میان چهار چوب منظبط یک قانونبه انتظار یک روز آفتابی می خوانممی گویم :انتظار بیهوده است و بودن یک سرابو واژه های حقیقی هستیدر خطوط مورب هوادر پشت چشم های شفاف مکدرکه زیستن را می طلبند معلق استآیا جان پر وهم و شور دنیاکه...
در برهوت سعادتحس مشترک ماانتظاری سبز بوددر منظومه ایی گمنام و گنگمرعوب کواکب گیج گشتیمو با سردرگمیاسیر تلاطم سرابی ژرف...
در دوری تو ای بت رنگین کمانمهرچند بسوزم به تو در حال گمانمحالی شده ام سیر زخود روی به ما کنتا با طربی دل به سرابی بسپارممجنون تو بودن عجبی اوج عقول استمجنون تر از آنم که به تو دل نسپارمآری تو بگو شک بدهند بر من بیماربیماری تو درد و بلا بود به جانمهرگز که بجز تو به کسی فکر نکردمحاشاکه به جز تو به کسی دل بسپارمهر کس که بدیدم بگفتست خرابمای قافله ی عشق بسی مست شرابمحوای جهانی و بیا گول بزن بازساده تر از آنم که به گولت نخرام...
گاهی چشم ها راست نمی گویدنِگاه هایی که طعم گَس داردو هوس هایی که طعم لبخندو غلط کردن های بی جای عاشقی.دریای خوش باوری ها هیچ وقت ساحل ندارد و همچون سَراب صحرا تو را سمت جنون میبرد.بیهوده بود بی خوابیها وبه آتش کشیدن سیگارها برای ترک عادت تو ،آن چنان شتابان دور شدی و رفتی که من هنوز به دوردَستهایت مبهوتم.سهم تو ازمن چه بود که بالبخند ژکوند بیایی و آتش بزنی خرمن دلی را که تکه پاره اش هم مرا به زندگی دلگرم نمی کند.قانونهای نانوشته در هیچ ک...
نگاهم غرق سرابی بود که فکر میکردم تو آنجا پرسه میزنی.گوش هایم تیز به کلماتی بود که هیچ گاه به زبانت نیاوردی...حواسم از ارتفاع دوست داشتنت پرت شدو هیچ گاه پرواز را به خاطر نسپردم؛و من هزاران بار در این راه جان دادم و تو من را به خاطر نیاوردی......
همه ی ما گهگاهی از دلتنگی، هوای دل های مان ابری می شود؛ حتی بعضی مواقع ابرهای خفته در گلویمان صاعقه می زنند؛ و نم نم باران از گوشه ی چشم هایمان جاری می شود؛ و چنگ می زنیم؛ به خاطرات خاک خورده ی روز های آفتابیِ مان، با خود مرور می کنیم گل های شکوفه زده ی عشق را، گل هایی که با رفتن یک نفر...
بهاری می شود ایام ما روزیسراب از کارگاه ابر ها برچیده خواهد شدسعادت در بیابان های لوت زندگی مان باز می گرددخدا هم در زمستان های حال ما گل امید میکاردقسم بر آسمان مهربان دیری نمی پایدهمین آهی که بر آیینه یخ کردهبه روزی نعره ای بی باک می گرددصدای خشم او بر ناکسان می بارد و پژواک می گرددبهاری می شود ایام ما روزییخ تقویم ما هم آب می گرددگذشته محض عبرت قاب می گردد......
دل به دریا زده ای پهنه سراب است نرو،برف و کولاک زده راه خراب است نرو...!...
آدمکخر نشویگریه کنیکل دنیا سراب استبخند......
آدمک آخر دنیاست بخند.. آدمک مرگ همینجاست بخند.. دستخطی که تو را عاشق کرد، شوخی کاغذی ماست بخند.. آدمک خَر نَشَوی گِریه کنی.. کل دنیا سراب است بخند...آن خدایی که بزرگش خواندی بخدا مثل تو تنهاست بخند...
سلام غربت زیبای صبح فروردینرسیدم و نرسیدی سراب چله نشین...
تمام زندگی بی تو ...سراسر سراب و ...تمام پرسشها بدون چشمانتفاقد جوابتو غیاب و طلوعی و ...طلوع و غیاب ...بدون چشمانتتاجم از خار است ومملکتم از خاک و تراببدون آهنگ صدایتصدای ربابه بیمعناست و ...بدون لبانت طعمی ندارد شرابخیلی دوستت دارم ......
سراب بر سر راهم عذاب پشت سرمستاره در جلویم آفتاب پشت سرمبه شوق آزادی می گذشتم از تاریخسه بار تجربه ی انقلاب پشت سرم...
همه سر خوش از وصالت/ من و حسرت خیالتهمه را شراب دادی و مرا سراب دادی...