متن سراب
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات سراب
می گویند دریای واقعی تویی
می خواهم بگویم
سراب ها
کور کردند اشتهای چشم هایم را
توانِ دست و پای جوانم را
طعمِ شیرینِ دوست داشتن را
می خواهم بگویم
آخرین بار
که سر از لاک خود در آوردم
عشق را
در چنگالِ خرچنگ ها دیدم...
«آرمان پرناک»
آه از درد دوری...!
نفس های عمیقم بیشتر شده...
خودکارم ایستاده و دستم توانی برای نوشتن ندارد.
تمام جسمم تو را می خواهد تارهای صوتی حنجره ام اسم زیبای تو را فریاد می زنند.
سینه ام آغوش گرمت را می طلبد دلم شانه هایت را می خواهد که قفل شانه...
ماه را لمس میکنم
و به صورتم میپاشم
سرمه ای ازچشم های سیاهت
را برچشمهایم میکِشَم
باگلوبندی از ستاره و پولکی برگوشهایم
به خوابت سرزده می آیم
سری به رویاهایت میزنم
میگردم ومیگردم تاخودرا
در آن ها ببینم؛
هرطرف را که می نگرم
سراب است
برمیگردم و در صفحه ی...
بیهوده دست و پا می زنی ماهی!
دلشوره نداشته باش!
دریا، نام دیگرِ سراب است
ما هم روزی
گمان می کردیم
داریم زنده زنده نفس می کشیم
«آرمان پرناک»
سراب
در دل پرخروش امواجت ماندم و مثل یک حباب شدم
بی جهت روی آب رقصیدم محوِ در کار پیچ و تاب شدم
ساکن شهر آرزو بودم که خودم را دوباره گم کردم
پای مشروطه خواهی چشمت در هیاهوی انقلاب شدم
منطق عشق را نفهمیدم بخصوص از جناب لب هایت...
گاهی چه بی گناه، دلت پیر میشود
اینجا همان دمی است که زود دیر میشود
گاهی به رغم تشنگی عشق، عاقبت
با حسرتی فقط، عطشت سیر میشود
گاهی همان دو چشم که رامت نموده بود
بی رحم چون کمان کمانگیر میشود
گاهی همان گلی که به دل پروراندیش
خارش به...
اگر چه آسمانت بی نقاب است
پر از ردعبور آفتاب است
به هرجا چشم می چرخانی،اما
سراب اندر سراب اندر سراب است.
رضاحدادیان
دوبیتی
اگر چه آسمانت بی نقاب است
پر از رد عبور آفتاب است
به هرجا چشم می چرخانی،اما
سراب اندر سراب اندر سراب است.
رضاحدادیان
دوبیتی
ماه را لمس میکنم
و به صورتم میپاشم
سرمه ای ازچشم های سیاهش را برچشمهایم میکِشَم
باگلوبندی از ستاره و پولکی برگوشهایم
به خوابت سرزده می آیم
سری به رویاهایت میزنم
میگردم ومیگردم
تاخودرا در آن ها ببینم؛
هرطرف را که می نگرم سراب است
برمیگردم
و در صفحه ی...
خاطراتمان را نبش قبر نکن !
ریشه اش را از قلبم کنده ام
دیگر نه با آمدنت بهار می شود
و نه ریشه ی خشکیده سبز
تو از عشق سیرابی و
دلم کویری است تشنه
من به سراب قانعم
دلخوشی سراب را از من نگیر
مجید رفیع زاد
تو را من چنین می بینم
سرابی و خیالی
تو را من چنین می پندارم
غباری و گردبادی
تو را من چنین در می یابم
گمشده و ناپیدایی
تو را من چنین می نگارم
نادری و نایابی ...
ساناز ابراهیمی فرد
.
وقتی نگاه پر سکوتم را ...
بر قاب خالی خاطره های قدیمی می اندازم
نمی دانم...
از جان این دنیا چه می خواهم
وقتی ترنم سبز بادهای وحشی بودن را
مژه های به خواب رفته ام را
از میان واژه های خیالی و توهم بار
از میان چهار چوب...
در برهوت سعادت
حس مشترک ما
انتظاری سبز بود
در منظومه ایی گمنام و گنگ
مرعوب کواکب گیج گشتیم
و با سردرگمی
اسیر تلاطم سرابی ژرف
در دوری تو ای بت رنگین کمانم
هرچند بسوزم به تو در حال گمانم
حالی شده ام سیر زخود روی به ما کن
تا با طربی دل به سرابی بسپارم
مجنون تو بودن عجبی اوج عقول است
مجنون تر از آنم که به تو دل نسپارم
آری تو بگو شک...
گاهی چشم ها راست نمی گوید
نِگاه هایی که طعم گَس داردو هوس هایی که طعم لبخندو غلط کردن های بی جای عاشقی.
دریای خوش باوری ها هیچ وقت ساحل ندارد و همچون سَراب صحرا تو را سمت جنون میبرد.
بیهوده بود بی خوابیها وبه آتش کشیدن سیگارها برای ترک...