دلم از سینه به تنگ است خدایا برهان هرکجا در قفسی مرغ گرفتاری هست
آمدم نقشی از رخ تو در یاد زنم در چال گونه ات افتادم و یک عمر گرفتار شدم
گر تو گرفتارم کنی من با گرفتاری خوشم...
چون قومِ یهودِ وسطِ نیل گرفتار من چشم بر آن پیچشِ زلفت چو عصایی
زندگی خیلی چیزها یادمان میدهد و ما مقصریم که یاد نمیگیریم و بارها و بارها در همان تله شیرین گرفتار میآییم ...
ما گرفتار عادت زیستن شدهایم ، پیش از آنکه به اندیشیدن عادت کنیم ...