جمعه , ۲ آذر ۱۴۰۳
دلم از سینه به تنگ است خدایا برهانهرکجا در قفسی مرغ گرفتاری هست...
آمدم نقشی از رخ تو در یاد زنمدر چال گونه ات افتادم و یک عمر گرفتار شدم...
گر تو گرفتارم کنیمن با گرفتاری خوشم......
چون قومِ یهودِ وسطِ نیل گرفتارمن چشم بر آن پیچشِ زلفت چو عصایی...
زندگی خیلی چیزها یادمان میدهد و ما مقصریم که یاد نمیگیریم و بارها و بارها در همان تله شیرین گرفتار میآییم ......
ما گرفتار عادت زیستن شدهایم ،پیش از آنکه به اندیشیدن عادت کنیم ......