شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
دو جهان داریم با دغدغه های عجیبروبرو می شوند با طوفان های عجیبتو شیرینی زندگی را می چشی به لبانتومن گرفتارم در ویرانی های عجیب...
خفته در من لحظه ی بیداری ام چون گرفتار تب و بیماری ام یک بهانه بس که بیدارم کنیمن که از عذر و بهانه عاری ام بهزاد غدیری/شاعر کاشانی...
پرسید: چند بار دیدیش که اینطور عاشق شدی؟ گفتم : یک دو نگاه پرسید: چند وقت است گرفتارش هستی؟ گفتم : سالها...
دلم از سینه به تنگ است خدایا برهانهرکجا در قفسی مرغ گرفتاری هست...
آرامش چشمان تو را مهتاب ندارد این صید گرفتار و پریشان دو ابروستارس آرامی...
میان بغض و گریه ،مانده ام تنها گرفتارم ....من میان گیج ترین حالت یک قرن گرفتارم....دلگیرم از خاموشیهای یک رویا وتمامش دور از دستهای جدا مانده ما افتاد . ....خسته و گریان به کناری ،زیر یک سقف بلورگریه هامان جا ماند.......میزنم ناله و فریاد از دل ، زسر هجر و نمی آید باز،...نفسی از یارم .....ابگینه شفاف چشمانم تمام عشق را فریاد زدند....و موسیقی بودنت در رگانم جاری شد ..بیا تا مثل سهراب بنویسم .. دلخوشیهاکم نیست.........
هنگام رفتنت،جانم به چمدانت سنجاق شده بود!قدم های سنگین ات،نیمی از من را به همراه خود کشاند!و نیمِ دیگرم نیزدر سکوتی سرد و غم انگیزاز بین رفت!از زمانی که فقط یک ناماز تو برایم باقی ماند،ضربان قلبم ضعیف و ضعیف تر شده تابا ریتمِ عشقِ قلبِ دیگری هم نواز نشود!آغوشم مکانی دورافتاده شده،تا مبادا غریبه ای در آن خانه کند!اکنون روزهای من،در هاله ای از تاریکی فرو رفته اند.و یادت در این جولانگاه،آشکار تر از هر چیز دیگریست.ت...
بودن های نصفه و نیمه ادمها به هیچ دردتان نمیخورد!خودتان را گرفتار همچین افرادی نکنید!همانها که نه میشود گفت دارینشان و نه میشود گفت ندارینشان!همان ها که تنها شما را از کسانی که واقعا دوستتان دارند دور میکنند!و در اخر با یک جمله ی "لیاقت تو بهتر از من است"رهایتان میکنند و خطایشان را توجیه!و شما میمانید و ادم هایی که به خاطر وجود انها درکنارتان و دوست داشتنشان ،از خود رهانده اید و جز تنهایی راهی برای خود نگذاشته اید!...
چون سرو خمیده ام که دارد غم برگدر چشم توام ولی گرفتار تَمَرگخِشت دلم از فراق تو ریخته چونفرسوده عمارتی که لَم داده به مرگ...
سر نخ آسمان دست زمین است!پاره که شد دست زمین از آسمان کوتاه میشودآنوقت کو تا دوباره آسمان به زمین برسد.کو تا دوباره کسى زاده شود که فریادش را عرش بشنود،بلکه آسمان به داد زمین برسد....گرفتار شده ایم آقا.رشته محبت را گسسته ایم و روى این کره آبکى در فضاى بى آغاز و انجام قل میخوریم...گرفتار شده ایم آقا.......
عاشقم کردی و اینگونه گرفتار شدمدوری و فاصله را دیدم و بیمار شدمچند روزی ست به دیدار تو مشتاقم منتو چه کردی که چنین عاشق دیدار شدم️️️...
من با طناب موی تودر چال گونه ات رفتمیک عمر گرفتارت شدم اماتا باشد از این دام ها...
آمدم نقشی از رخ تو در یاد زنمدر چال گونه ات افتادم و یک عمر گرفتار شدم...
گر تو گرفتارم کنیمن با گرفتاری خوشم......
چون قومِ یهودِ وسطِ نیل گرفتارمن چشم بر آن پیچشِ زلفت چو عصایی...
زندگی خیلی چیزها یادمان میدهد و ما مقصریم که یاد نمیگیریم و بارها و بارها در همان تله شیرین گرفتار میآییم ......
باآنکه دلش بسته به دلهای دگربود دیوانه دلم بازگرفتاردلش بود......
از هجوم عطرتخیالم رهایی نداردکه هر لحظه تو رااز هر جای شهربه اتاقم می کشمبه گل های پیراهنت پیله می کنمتا پروانه ات باشماز اینجای شعر دیگردر حال خودم نیستموقتی به لبان شیرینت فکر می کنمضربان های قلبم محکم تر می کوبدمست می شوموقتی از باغ عریان تنت می نویسمموهایت می پیچد دور دستانمو قلمم را زمین می اندازدببین من راچگونه گرفتار کرده ایکه از این فاصلهدچار باور شده ام...
گرفتارم جانم!گرفتارىِ من با تمامِ آدمهاى روى زمین فرق داردگرفتار چشمانى هستم که خودت،از حال خوشش بى خبرى...گرفتارىِ من دوست داشتنى است...️️️...
ما گرفتار عادت زیستن شدهایم ،پیش از آنکه به اندیشیدن عادت کنیم ......
از حال دلم بی خبریاماهر لحظه به یاد تو گرفتار منم......
دنیا ناباب استمعتادت می کند به “هیچ” ، گرفتار که شدی ، رهایت می کند در”تنهایی...
قلبی که هرزه است، گرفتار دوست نیستچشم پلید لایق دیدار دوست نیست...
دست و پایی می توان زد، بند اگر بر دست و پاستوای بر حالِ گرفتاری که بندش بر دل است...