نگاهش می کنم شاید به سمتم سر بگرداند سر او برنمی گردد مگر تقدیر برگردد
تیشه را انداختم...از کوه برگشتم به شهر دلقکی گشتم که مشهور است شیرین کاری اش
شب میلاد من ِ بی کس و کار است ولی باید امشب بروم شام غریبان خودم
نشو محبوب آن یاری که خود یار کسی باشد نرو بالای دیواری که دیوار کسی باشد
داد و بیداد نکردم که در اندیشه ی من مرد آن است که غم را به گلو میریزد