پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
نگاهش می کنم شایدبه سمتم سر بگرداند سر او برنمی گردد مگر تقدیر برگردد...
تیشه را انداختم...از کوه برگشتم به شهردلقکی گشتم که مشهور است شیرین کاری اش...
شب میلاد من ِ بی کس و کار است ولیباید امشب بروم شام غریبان خودم...
نشو محبوب آن یاری که خود یار کسی باشد نرو بالای دیواری که دیوار کسی باشد...
داد و بیداد نکردمکه در اندیشه ی منمرد آن است که غم را به گلو میریزد...