یکشنبه , ۱۵ مهر ۱۴۰۳
آن که درختی را می کاردو می داند که خودش قرار نیست در سایه ی آندرخت استراحت کند، تازه شروع کرده به فهمیدن معنای زندگی.رابیندرانات تاگور...
در من اندیشه ی نوری ست که از پس این تیره گی ها می آید...آریا ابراهیمی...
بیا از شاخه های درختاناز رگ های برگانِ خزاناز شمایل ابران و پرندگاناز ژرفِ دریایِ خزندگانو از رنگارنگ رنگین کمانچیزی بفهمیم و درک کنیم !!و اندازه یک قطره اقیانوس اندیشه کنیم !بیا نقاشی خدا را نقاشی کنیم !!!و در یک قرار ملاقاتِ عاشقانه ...کُنتراست قابِ نقاشی رابه عزیزترین کسی که دوستش میداریمهدیه دهیم !!!...
نوروز شود، نو نشود دیده روا نیست فرخنده دگرگونی عقل ست نه نوروز گر نو نکنی دیده و اندیشه ی خود رایک چرخش بیهوده ی فصل ست نه نوروز...
خاک می رسد به افلاک با اندیشه. حجت اله حبیبی...
تعصب همان کاری را با فکر می کندکه رسوبات چربی با رگهای قلب می کنند.آریا ابراهیمی...
سقط کردند ریشه ها را در آسمان بوسه زدند برماه دردی در آبستن دیگر زایش اندیشه در طلوع انسانیتنسرین حسینی...
آنها که می نویسند بسیار می اندیشند و آنها که بسیار مطالعه می کنند ، اندیشه های زیادی می دانند ....
در من اندیشه نوری ستکه از پس این تیره گی ها می آید...آریا ابراهیمی...
برترند راسل :انسان ها بیش از هر چیز دیگراز اندیشیدن وحشت دارندبیش از فقر ، حتی بیش از مرگ !اندیشه انقلاب می کند ، از تخت به زیر می کشد و نابود می سازد...
قفس تنگ تر می شود رهاتر از من اندیشه ام، بوی آزادی می دهد! ثریا علی نسب...
در اندیشه ببستم قلم وهم شکستم که تو زیباتر از آنی که کنم وصف و بیانت...
می اندیشم پس تنهام آریا ابراهیمی...
آیا به انقراض یوزهای ایرانی،--اندیشیده ای؟!. ::به انقراضِ هولناکِ انسانیتچطور؟! لیلا طیبی (رها)...
ما همچون کاسه ایم ، بر سرِ آبرفتنِ کاسه ، بر سرِ آب، به حُکمِ کاسه نیست؛به حُکمِ آب است!بعضی می دانند، بر سرِ آب اند؛ بعضی نمی دانند! مولانا/فیه مافیه...
کاغذی بودی و هر کس روی تو چیزی نوشتزندگی بی ترس دوزخ روز دیگر در تمنای بهشتنیک و بد بودن به دست دشمن و تو چون زمینهر که را پس می زدم از جنس آن تخمی که کشتهیچ درمان ندارد ابلهی را زخم دشمنباش تا بوزینه گوید های آهوی زشتارزش هر چیز با اندیشه معنا میشودکعبه چیزی نیست جز یک تکه روی چند خشتباز کن آن چشم عقل آن دشمن نادانیتغرق شد این عاشق بد مست دریا سرنوشت...
پلک بر پلک گزارم که شب از ریشه رودغافل از آن که سر و سینه به اندیشه رود!ارس آرامی...
عشق آمدتیشه زد بر ریشه امتیشه زد بر ریشه اندیشه ام!Negar Vatankhah...
از شکار رویاهایم دست بردارآنها را به فراموشخانه تاریخ سپرده اماکنون اندیشه و قلبم به تفاهم رسیده انددیگر در رویا پردازی هایت شریک نخواهم شد...
اندیشه و سکوتبغض و انتظارچهارگوشه تقدیرمان اینست !...
می توانیم گرایشی را که در برابر گذشته داریم عوض کنیم ؛ گذشته تمام شده و پی کار خود رفته است ، اکنون دیگر نمی توانیم گذشته را عوض کنیماما می توانیم اندیشه هایی را که درباره ی گذشته داریم عوض کنیم ...زندگی واقعا بسیار ساده است ؛ از هر دست که بدهیم از همان دست می گیریم ، هرگونه درباره ی خود بیندیشیم برایمان به واقعیت در می آید و هر اندیشه ای که از ذهن ما می گذرد ، آینده ی ما را می آفریند ! لوییز هیشفای زندگی...
به دنیا می آیم از پیشانی اتتا سرنوشت دوباره ی تو باشمزنجره ها را به گردن آویخته امتا زنجیر های عدالت به صدا در آیندو تو در تخمدان یک فانوسبه آشیان من برگردیسر به کوه می گذارم نماز عشقت راو صدای قلبم رااز سنگ به سنگ قله ات بالا می برمبه سرم بیاای بلای خوشبختیای اندیشه ی مناین آزادیست که پا به پای آمدنتاز درد های آدمی پاگرد می سازدو این منم که زیر پایتانبه وسعت جهانبزرگ می شوم....
ابتدا اندیشه می آید؛ بعد سازماندهی آن اندیشه به ایده ها و طرح ها؛ بعد تبدیل آن طرح ها به واقعیت. آغاز، همانطور که مشاهده خواهید کرد، در تخیل شماست....
اندیشه و تئوری باید مقدم از هر اقدام سودمندی باشد؛ با این حال اقدام به خودی خود ارزشمندتر از اندیشه یا تئوری است....
به من بگو دوستت دارممن اندیشه پروازبدون بال را دارم...
پاسبان حرمِ دل شدهام شب همه شبتا در این پرده جز اندیشه او نگذارم...
پلاس کهنه اندیشه را دور باید انداختزمان بر مغز و پوست کهنگی میتازد امروزچه کم داریم من و تو از درخت و سنگ بی مغز زمین ای دوست بنگر، بنگر زمین هم پوست میاندازد امروزپلاس کهنه اندیشه را دور باید انداختزمستان هرچه بود تاریک و طولانیدل ما هرچه شد سرد و زمستانی زمین اما به دور از کینه ی بهمننشسته با گل و خورشید به مهمانیزمین اما به دور از کینه ی بهمن نشسته با گل و خورشید به مهمانی......
به تفکر و اندیشه خود مفتخر باشید ،نه به اجداد و گذشته خود !...
سرتاسر بدن شما چیزی جز اندیشههای شما نیست ! یعنی آنطور که شما خود را میبینید ، اگر زنجیرهایی که بر روی افکار شماست بشکنید ، زنجیرهای جسم شما هم از هم میگسلد ......
برای میلیونها سال بشر مانند حیوانات زندگی میکرد ؛ سپس چیزی اتفاق افتاد که قدرت تصورمان را فرو افکند ، ما یاد گرفتیم حرف بزنیم و یاد گرفتیم گوش کنیم ...گفتگو ، تبادل اندیشهها را ممکن کرده است و سبب شده است بشر با همکاری یکدیگر غیرممکنها را بسازد ، بزرگترین دستاوردهای بشریت با حرف زدن انجام شده است ، و بزرگترین ناکامیهایش به دلیل حرف نزدن بوده است ......
اندیشه و ذهنت را با مذهب،سکس و تلویزیون مشغول می کنند و تو در تصورات خود را رها،نابغه،آزاد اندیش و با استعداد می بینی اما تا آنجا که من می بینم،تو همچنان رعیت لعنتی حقیر هستی....
داد و بیداد نکردمکه در اندیشه ی منمرد آن است که غم را به گلو میریزد...
برای آن که. . .برای آن که کفشی به پا کند،دخترک روح اش را فروخت،اما ،چه خنده آور است، خدایا!منی که همانند آن فرومایه،فریبکارانه اندیشه ام را می فروشمسربلند ومغرورمی بالم که نویسنده ام....
به نام خداوند جان و خردکزین برتر اندیشه برنگذرد...
کلمه ها و اندیشه ها دارای امواجی نیرومند هستند که به زندگی مان شکل می دهند. ما می توتنیم با استفاده از کلمه ها و جملات محبت آمیز انرژی مثبت و عشق را بین همه پخش کنیم....
روح،تا آنجا که چیزی را تحت فرمان عقل به تصور عقل درمی آورد،خواه آن اندیشه از چیزی متعلق به زمان حال باشد و خواه گذشته و خواه آینده،به یک اندازه متاثر میشود....
خفاشی معکوسمروی فکرهایم راه می رومروی اندیشه هایم آونگ!...
گوشهگیری اگر موقت باشد برای اندیشه ارزشمند است. چرا که مجبورش میکند که در خود فرو رود؛ اما به شرطی که از آن بیرون بیاید.تنهایی رنگ بزرگ منشانهای دارد اما برای کسی که در وی نیروی آن نیست که بتواند خود را از آن بیرون بکشد، کشنده است. باید با زندگی زمان خود را اگر چه پرهیاهو و ناپاک باشد، زندگی کرد.رومن رولان | ژان کریستف...
اندیشه ی پروازسهم قاب پرنده...
آزادی بیان و آزادی قلم را میتوانبا یک قدرت بزرگتر از ما گرفت ؛اما آزادی اندیشه را هرگز !...
چه دلهره های دلکش و اضطراب های غریبی استاین ترانه رویش و این عطش بی امان دانستنقدر سرگیجه هایت را قدر پرسش هایت را خوب بدانبگذار آسان و بی کاستی شعله های کوچک اندیشه و احساس در تو شکوفا شودروز نوجوان مبارک...
ای معلم تو را سپاس :ای آغاز بی پایان،ای وجود بی کران ،تو را سپاسای والا مقام ،ای فراتر از کلام،تورا سپاس.ای که همچون باران بر کویر خشک اندیشه ام باریدیروزت مبارک...
دیوانه وار دوستت دارماندیشه ای که درست نمی دانمحاوی لطافت است یا فاجعه؟️...
تنها راهزنی که دارو ندار ادمی را به تاراج میبرد اندیشه های منفی خود اوست...
فقر، چیزی را نداشتن استولی آن چیزپول نیستطلا و غذا نیستفقر، گرسنگی نیستفقر همان گرد و خاکی است که بر کتابهای فروش نرفته کتابفروشی مینشیندفقر، پوست موزی است که از پنجره یک اتومبیل به خیابان انداخته میشودفقر، شب را بی غذا سرکردن نیستفقر، روز را بی اندیشه به سر بردن است....