پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
بودن گاه گاهتچه عاشقانه به آغوش می کشدمنِ خستهء ِ درمانده از زندگی را....و نبودنت نیزچه بی رحمانهبه دارم می زند هرشب.....امان از قدرت این عشق که منهر صبح ،دوباره بر می خیزم و..نفس میگیرمو آغاز میکنمدغدغه دوست داشتنت را...باش زندگیِ گاه گاهِ منکه بودنت همان شال گرمیست که می پیچد دور لحظه های سردم....نگیر از من بودنِ گاه گاهت راکه یخ میزنم بی شکدراین زمهریرِ زمستان در زمستانِ هولناک ! نازی دلنوازی...