سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
بی تو هم می شود زندگی کرد ، قدم زد ، چای خورد ، فیلم دید ، سفر رفت ؛ فقط بی تو نمی شود به خواب رفت ....
غروب خدا حافظیت را نقاشی کرده امزیبائیش ،حسادت غروب خدا را هم بر خواهد انگیختولی نمیدانم ،هوای طلوعت ،بد جوری،دل لعنتی ام را هوایی کردهنسرین شریفی...
دلم را در میان مشتت جا گذاشتممی گویند:دل هر کسی به اندازه مشت خودش میباشدولی،من دوست داشتم دلم قد مشت تو باشدنسرین شریفی...
آبادی همین نزدیکیستمیشود جا نگذاری مرانیت، دور زدن استاز نوع دور قمریقلعه ای بسازم با فونداسیون عشقرئیسش تو باشی ، زیر مجمو عه اش منمهم نیست نقادی این پروژهروزی را می بینم که همان نقادان این آبادی را موزه عشق خواهند کردنسرین شریفی...
همه ی اشک های پنهانی و بی صدا که از دلتنگی نیست گاهی یاد خاطره ای در تصور چشمهایتبا شوق قلبم تبانی میکندبی شک اضطرابهای بی تو بودن رابه امیدی محال تاب می آورم اما قلبم را... نمیدانم...
گندمزار و خاموشی و گم شدن در لابه لای گندم های طلایی دوست داشتنی ست؛ چون می دانم با نور چشمان تو پیدا خواهم شد و با صدای تو خاموشیم خواهد شکست...
صدایت زیباست گاهی اوقات اینقدر محو صدایت می شوم که نمی دانم در کجا قرار دارم یا چه عملی را انجام می دهم فقط می دانم زیباترین موسیقی دنیا صدای خنده های توست...تویی که اوج آرامش، محبت و مهربانی هستی تمام زیبایی دنیا در چشمانت نهفته من با خنده های تو جانی دوباره می گیرم......
انگار تکه ای از قلبم را به دست آورده بود...جنب و جوش داشت ولی خیال خامی او را برداشته بود از پیروزی خود خوشحال بود نمی دانست که تمام قلبم را به دست آورده است...آرام جانم...!من قدر نفس هایت را می دانم زمانی که می خندی دل من محو خنده هایت می شود......
امید دارم روزی از این دنیا خواهم رفت و روحم مانند پرنده ای به سوی آسمان پر می کشد...آن زمان هرجا که باشی می توانم تو را در آغوش گرفته و بی واهمه صورتت را بوسه باران کنم...دستت را در دستم بگیرم و موهایت را نوازش کنم... می دانم عطر موهایت در تمام روحم جریان پیدا می کند..معنی زندگی منمی دانی ترسی از مردن ندارم چون ایمان دارم بعد از مرگم تا ابد با توام......
من نمیتونم ساعتها ازت بی خبر بمونم و وانمود کنم حالم عالیه! نمیتونم جوری رفتارم کنم که برام مهم نیستی تا جذاب تر به نظر بیام. نمیتونم مثلِ خیلیا صبر کنم و بشمارم که کِی پیام دادی و کی آخرین بار پیام داده. من فقط بلدم از تهِ دل دوستت داشته باشم. تو ولی زود به زود دلتنگ شو؛ بذار به همه ی دنیا نشون بدیم عاشقی نیاز به سیاست نداره و خودش با سادگی خیلی قشنگتره....
در حالی که درد می کشم از عذاب هایی که زندگی به من داده است اما دلتنگ توام...ای عشق درد را می کشم اما بیشتر از حجم عذاب ها تو را دوست دارم......
ای کاش می دانستی با وجود تو دیگر ماه را زیبا ، خورشید را مهربان و نسیم را لطیف نمی دانم...در همه لحظاتم تنها تو این ویژگی ها را داری و بس...قلبم تا همیشه برای توست......
در قلبم خانه ایی از عشق بنا کرده اییو در جانم اشتیاقی برای دیدن چشمانتآنقدر زیبا بر دلم نشسته ایی که حس حضور تو جان می بخشد این منِ بی جان را؛تو در خیالم چه زیبا شعر می شوی از تو می سرایمبا قلمی از احساس ...قهوه ایی چشمانت می شود آرامش جانم هُرم آغوشت می شود زیباترین رویاکه به آتش می کشد جانم را و چه پارادوکس زیبایی ست وقتی این دو با هم در آمیزند من نت به نت نجوای عاشقانه ی صدایت را در سینه ام حبس می کنم صد...
قلبم برای تو!باید تپش هایت یکسان شودچشم هایم برای تو!اشک هایت برای من!دستانم برای تو شعر می نویسدانگشت هایی، که روی لبخندهایت چفت می شود!صدایم برای تو!من سکوت می کنم، نغمه می زنم!ترنّمی می خوانم، تا جز عشقرسم الخط چشم هایت نباشد ...✍️ثریاسلطانزاده...
ای عشق من...خانه اى که تو در آن؛ نفس بکشیهیچ گلدانى خشک نمی شود......
دل به تو دادن شبیه غرق شدن تو دریاست نمی ترسم چون غریق نجات من تو هستی حانیه سادات باغبانی...
محبوب دل تنهای من...چه بگویم ماه از لبخند زیبا و هلال صورتت حسود شده است و آهو از چشمان زیبایت به زمین و زمان شکایت می کند......
صدایت بسیار زیباست...گاهی اینقدر محو صدایت می شوم که نمی دانم در کجا قرار دارم و چه عملی را انجام می دهم فقط می دانم زیباترین موسیقی دنیا صدای خنده های توست...تویی که اوج آرامش،محبت و مهربانی هستی ...جانانم تمام زیبایی دنیا در چشمانت نهفتهو من با چشمان تو ایمان خود را هر روز محکم تر ودر دوست داشتنت استوار تر میشوم......
انگار تکه ای از قلبم را به دست آورده بود...در پوست خود نمی گنجند...اما خیال خامی او را برداشته بود از پیروزی خود خوشحال بود نمی دانست به جای تکه ای از قلبم تمام قلبم را به دست آورده بود...چشم آهویی من...من قدر نفس ها و خنده هایت را می دانم زمانی که می خندی در دلم جوانه دوست داشتنت رشد می کند...و من احساس خوشبختی را در امتداد لبخند تو می بینم......
بیا اسم تو رابگذاریم باران!و من بی چتر در صدای خنده هاتکودکانه بازی کنم؛خیس شومو نگاهم به تو باشد!می شود؟...
چه بگویم از باغ های معلق بابل یا از اهرام ثلاثه مصر یا از فانوس اسکندریه هر کدام به تنهایی زیبایی خود را دارند.اما همه و همه به اندازه چشمان تو خیره کننده و جذاب نیست تویی که لبخندت و نگاهت شوق و عشق را در دل من جاودانه می کند چشمان تو و لبخند تو بزرگترین اعجاز خداست......
محبوب من...این دنیا زود گذر است و آن دنیا جاودان است من چنان منتظرت خواهم ماند و شوق دیدار و وصال تو را دارم که صبر ایوب در مقابلش هیچ باشد و عشق مجنون به گرد پایش نرسد......
ای عشق...نمی دانم چگونه تو را توصیف کنم... نمی دانم چگونه تو را بخوانم... نمی دانم چگونه تو را حس کنم...فقط می دانم که وجود داری...می دانم گاهی حس لطیفی از زیبایی و مهربانی هستی و گاهی هم آنقدر بی قرارت میشوم که سراسر وجودم را پر از استرس و اظطراب می کنی... با این حال تو را دوست دارم...تو مرا به گونه ای رام خودت کرده ای که خودم هم نمی خواهم تا ابد از این قفس و از این حس دست بکشم...تا ابد در وجود من ماندگاری ای عشق.....
سفری میخواهد دلم تا انتهای باران تا آنسوی ابرها تا سرزمین رویا، تا ابتدای چشمانت تا انجام حقیقت یک عشق سفری میخواهد دلم تنها فقط با تو ...تنها فقط ......
یافتنِ خاطراتِ یک عشقِ قدیمی،داشتنِ شانه های صمیمی،کف زدن های شادمانهبعد از ظهرهای آرام،نواختنِ گیتار برای اوکه دوستش داری،شرابی سفیدو یک دنیا عشق از من،برایت آرزو می کنم،♥️...
کاش میشد قلبمو نشونت بدمتا ببینی چه قدر تا ته وجودم ریشه کردی..شدی پاره تنم..خون تو رگم..نبض وجودم..ببینی این آدم چقدر میخوادت..تا ببینی این آدم برای نفس کشیدن..برای زندگی کردن..برای ادامه دادن..تو تنها احتیاجشی..تو همه چیز منی قلب من ...🤍💋...
کاش بدونی که من هرجای دنیا باشم کنار هرکسی که باشم اصلِ قلبم مال توئهرگ و ریشه م تویی چون آدم از ریشه ش نمی تونه جدا بشه نمیتونه دل بکنه هرچقدر هم که شاخ و برگ بده بازم ته دلش جونش بسته به جونِ ریشه شتو ریشه منی جانکم 🫂♥️...
زمانی که می دانی دلت لرزیده است.نظاره می کنی می بینی آسمان دلت ابری شده و صاعقه های پی در پی جودت را پر از سوال و پرسش می کند.و وقتی از اعماق وجودت پی می بری که عاشق شده ای ناگهان ابر های دل شروع به باریدن می کند و تمام خاکسترهای پاشیده شده به عمق دل و ذهنت را ه کلی لایروبی می کند و با خود می برد و پس از اتمام بارش و لایروبی قلب و ذهنت تماشا می کنی ی بینی آسمان دلت صاف و بدون لکه ای از ابر است و زمین دلت از عاشقانه های معشوقت جوانه زده و در ح...
وصال کلمه ای پر معنا....تک کلمه ای پر از تشویش پر از استرس و پر از امید...وقتی عاشق می شوی دلت را با قدم زدن های مغرورانه اش ابروهای گره کرده اش و اخم زیبایش می برد به خود می آیی می بینی گرفتارش شده ای...بهر دیدنش روزشماری می کنی و دانه وصالش را در دل می پرورانی دوست داری هرچه زودتر به مراد دلت برسی و او را در شش دانگ آغوشت تا ابد محبوس کنی و راه فراری از میله های بازوانت پیدا نکند و قشنگی عشق به اینجاست که خودش هم نخواهد تا ابد از آغوشت و ...
سهمم را از تمام خلقت پیدا کردم!او بود...او همه یخواسته ی من از تمام این خلقت بود!من غیر از او دیگر هیچ نمیخواستم!!...
حس خوبیه داشتن توتو همون معجزه ای هستیکه تو اوج خستگی وقتی بهت فکر میکنمنسبت به همه چی دوباره امیدوارم میشمهمون حس خوبی که هر چی میشه میگم فدای سرمیکیو دارم که حتی فکر کردن بهش برام آرامش بخشهآرامشمه ، وجودمهدل و جونم به بودنت گرمهعشق ترین عشق روی زمین.... جانکم تو نوری هستی در تاریکی ترین نقطه زندگیم مرسی که هستی ......
در دل شب های تاریک و سکوت پررمز و راز، دل من به یاد تو آرام می گیرد. هر ستاره ای که در آسمان می درخشد، یادآور لحظاتی است که با تو گذرانده ام. صدای باد که در میان برگ های درختان می پیچد، همچون نجواهای عاشقانه ای است که در گوشم زمزمه می کنی.تو همچون نسیم بهاری، آرام و دلنشین، در دل من جا گرفته ای. هر لحظه ای که از تو دورم، به یاد تو و لبخندت می افتم. قلبم به تپش می افتد و چشمانم به دنبال ردپای تو می گردد. تو برای من همچون نوری در تاریکی هستی، ر...
قسم به پاییزی که در راه استو به پچ پچ های عاشقانه یبرگ های در حال افتادن!قسم به بوسه های آخرو به باران های گاه و بی گاهو به آغوش های خالیقسم به عشقکه منپاییز به پاییزباران به بارانآغوش به آغوش دل تنگ توام !...
و اگر تو درون قلب من نبودیپس این همه تکاپو برای چیست؟!این همه تپش برای کیست؟و اگر تو درون قلب من نبودیپس من برای چه مینویسم!؟من برای چه زنده ام؟!و من به چه امیدی در انتظار فردایم؟تو تمام انگیزه ی من و تمام ذوق من برای آمدن فردایی!بدون تو هرگز نمی شود نمیشود که زندگی رو ساده دید با تو ۰۰۰ حتی گناه می چسبد تو نه تنها در دین من بلکه در مذهب من مقدس ترین فرد آسمانی و برایم بهترین جانان ۰۰۰...
نمی گویم موهای سپیدِ مانند آبشارت به زیبایی برف استنمی گویم چشمان رنگ ماهت برایم آشناستنمی گویم یک دل که سهل است،صد دل قربانی نگاهت کردم...
می شود فقط کمی...مواظب احساس من باشی...تا از بیم دلتنگی پر پر نشود...می شود یکبار هم که شده...فقط یکبار...یک فنجان داغ، مهربانی مهمانم کنی...تا با قند تو دلم شیرین شود...جانکم یعنی می شود فقط این یار ۰۰۰...
چقدر زندڪَی شیرین می شداڪَر این چرخ ڪَردون فلڪ ،در وراے تقدیر بہ ساز من و تو می چرخید ،ڪاش این تویی کہ در منی تنها یڪ رویا نبود کہ اڪَر بہ واقعیت می پیوست آسمان و زمین بہ عشقمان غبطہ می خوردندآن چنان در منیکہ در تو نفس می ڪشمآن چنان در منی کہ من توامو تو من ..!!...
می خواهم بدانی که همه چیز در این جهان تغییر خواهد کرداما تنها چیزی که هیچ وقت تغییر نمی کندعشق من به توست…...
طاقت فرساست و جان آدمی را به لب می رساند…عشقی که اعتراف آن دشوار باشدعاشقی پنهانی دنیای خودش را دارد…زمانی که از دور نگاهش میکردم هربار بیشتر و بیشتر دلم برایش می رفتهربار بیشتر از گذشته دلم دیدار با او را می طلبیدهردفعه میلم به دیدن خنده هایش بیشتر میشددلم برای ثانیه ای گره چشمانمان پر می کشیدتمام روزم را برای دیدن آن چشمان شهلایش لحظه شماری می کردم اما افسوس که هرگز عشق خالصانه مرا نیافت…و من عاشقی نهان باقی ماندم…!(ال...
"بیا خوشبختی را برایت معنا کنم !"با یک بیت شعر عاشقانه ویک نگاه با نازو عِشوه ی دلبرانهکنار ِ تختِ چوبی فَرش شده ی ، وسطِ حیاط دَرَن دَشتِ خانه ی قدیمی ِ پدرمکه از تمامِ دَر و دیوار ِ باغ و حیاطَش عشق میبارَد و صَفا!"بیا خوشبختی را برایت معنا کنم !"با دولیوان چایِ داغ و دِبشدر دست ِ هم و شانه ها چسبیده به آغوشِ گرمِ همدر یک شبِ سَرد پاییزی .تِکیه بَر درخت ِ نارنگی و خُرمالوی ِ وَسطِ حیاط !✍فاطمه السادات ش...
. لعنتیاعجاز رنگ هایش و اینهمه زیبایی وصف ناشدنی اَشدرکوچه پَس کوچه های خیس و نَمداروصدای خِش خشِ گلبرگ های خشک، برروی سنگ فرش ها یاروی نیمکت های چوبی باران خورده اشهر کسی را شاعر می کند،آری پاییز را می گویم!اصلا این فصل راباید جورِدیگر دیدمثلا در چارچوب قاب های دونفرهمیان پُرتره های زرد و نارنجیدر یک بعداز ظهر سَرد،کنار یک آلاچیق چوبیبا دولیوان چای داغ و با لباسی از طرح هودی و کفش های نیم پوت ِ چَرمی!.مگر دلبرانه تری...
روزی شعری خواهم نوشت برای روزهایی که عاشقانه دوستت داشتم خط به خط شعرم در تُ خلاصه می شودو ترانه ای که عاشقانه در وصف ت سروده می شود ...شعری که با چشمانت آغاز می شود و در نگاهت معنا می گیرد منتظر شعرم بمان...🌹♥️...
تو همان جان منی نشانی قلبت را هرگز از یاد نبرده امفرسنگ ها هم که دور باشیهوایت که به سرم بزندمی نشانمت کنار رویا هایمدست های دلواپسم راقفل می کنم به بودنت..توهمان جان منیکه گاهی می رسی به لبهایم...دوستت دارم جان دلم ♥️ ...
از بلندای نگاه تو فقط پرواز و پرواز و پرواز نه محضر لازمه نه حلقه خب اما تویی همدم ، تویی محرم ، تویی همراز 💞...
حضرت یار به تو قول خواهم داد آوازه ی عشق ما تا بی کران ها خواهد پیچید اگر دست به دست من بدهی و همراه شوی بعد ها از علاقه ی ما حرف ها خواهند زد عشقی هم چو عشق احمد به آیدا بلکه شیرین تر و پایدار تر از عشق جلال به سیمینبر روی قطعه قطعهٔ خانه قلبم نقش چهره ی تو ست .کاشی های رنگی این عمارت صدایت می زنندو تمامی این ها ثبت خواهد شد ، به تو قول می دهمروزگاری درموردمان حرف ها می زنندعشق میان من و تو ماندگار خواهد ماند عزیزترینم🤍...
عشق یعنی دستانم را بگیری نگاهم کنی بگویی من به بودنت قانعم حتی اگر سهم من از تو فقط لمس چند لحظه دستانت باشد... این روزها عجیب دلم تو را می خواهد دوست داشتن های تو را...و دوستت دارم گفتن های تورا ،۰۰۰!...
کاش میدانستی خنده هایت احاطه کرده است تمام جهانم رابه تو می اندیشم ای فراتر از هررویابه لمس انگشتانت در لابلای گیسوانم به گرمای آغوشت به شیرینی لبخندهایت کاش میدانستی چقدر غروربرانگیزاست عاشقی باتو..... درمیان مردمانی که چیزی از عشق نمی دانند.بامن حرف بزن شاملوی زندگی ام ....✍️هدی احمدی...
و خودم را، میان او، جا گذاشتم .ایکاش روزی، جانم فدای او شود.جانِ کوچکِ ناقابلم، فدای توی که،امن من بودی، و پناهم بودی،تویی که، در میان زندگیِ مختلطِذهنی ام، تنهایم نگذاشتی.تویی که، هنگام جان دادنِ روحم؛مرا در آغوش گرفتی و گفتی:(تا آخرش خودم کنارتم.از چی میترسی؟ بیا بغلم.من رفیق ترینم برات... )و من، چه خوشبختم که،تورا دارم، و ایکاش جانم فدای تو بشود.تا شاید جبرانی شود.فرزانه ...
صدایم ڪن ؛یک بار فقط ..مرا بخوان به آغوشت ؛به خدای عشق و دلدادڪَی بهتمام ڪتاب های مقدس قسمتا آغوشت پرواز میڪنم ......
گاهی به این فکر میکنم که تو چقدر میتوانی نباشیچقدر میتوانی مرا انکار کنی و بگویی که مرا فراموش کرده ایچقدر از دوست داشتن من گذشته ای و چقدر جز من،کس دیگری را دوست داریگاهی به این فکر میکنم که من چقدر میتوانم بیشتر و بیشتر از آن چیزی که هست،می شود و میتوانم دوستت داشته باشمچقدر میتوانم اگر حتی در توانم هم نباشد عاشقت باشمچقدر میتوانم نبودنت را بودن تصور کنم و رفتنت را از یاد ببرمچقدر میتوانم یادت را در قلبم و عطرت را در این خانه نگه دا...