سه شنبه , ۱ آبان ۱۴۰۳
یافتنِ خاطراتِ یک عشقِ قدیمی،داشتنِ شانه های صمیمی،کف زدن های شادمانهبعد از ظهرهای آرام،نواختنِ گیتار برای اوکه دوستش داری،شرابی سفیدو یک دنیا عشق از من،برایت آرزو می کنم،♥️...
کاش میشد قلبمو نشونت بدمتا ببینی چه قدر تا ته وجودم ریشه کردی..شدی پاره تنم..خون تو رگم..نبض وجودم..ببینی این آدم چقدر میخوادت..تا ببینی این آدم برای نفس کشیدن..برای زندگی کردن..برای ادامه دادن..تو تنها احتیاجشی..تو همه چیز منی قلب من ...🤍💋...
کاش بدونی که من هرجای دنیا باشم کنار هرکسی که باشم اصلِ قلبم مال توئهرگ و ریشه م تویی چون آدم از ریشه ش نمی تونه جدا بشه نمیتونه دل بکنه هرچقدر هم که شاخ و برگ بده بازم ته دلش جونش بسته به جونِ ریشه شتو ریشه منی جانکم 🫂♥️...
زمانی که می دانی دلت لرزیده است.نظاره می کنی می بینی آسمان دلت ابری شده و صاعقه های پی در پی جودت را پر از سوال و پرسش می کند.و وقتی از اعماق وجودت پی می بری که عاشق شده ای ناگهان ابر های دل شروع به باریدن می کند و تمام خاکسترهای پاشیده شده به عمق دل و ذهنت را ه کلی لایروبی می کند و با خود می برد و پس از اتمام بارش و لایروبی قلب و ذهنت تماشا می کنی ی بینی آسمان دلت صاف و بدون لکه ای از ابر است و زمین دلت از عاشقانه های معشوقت جوانه زده و در ح...
وصال کلمه ای پر معنا....تک کلمه ای پر از تشویش پر از استرس و پر از امید...وقتی عاشق می شوی دلت را با قدم زدن های مغرورانه اش ابروهای گره کرده اش و اخم زیبایش می برد به خود می آیی می بینی گرفتارش شده ای...بهر دیدنش روزشماری می کنی و دانه وصالش را در دل می پرورانی دوست داری هرچه زودتر به مراد دلت برسی و او را در شش دانگ آغوشت تا ابد محبوس کنی و راه فراری از میله های بازوانت پیدا نکند و قشنگی عشق به اینجاست که خودش هم نخواهد تا ابد از آغوشت و ...
سهمم را از تمام خلقت پیدا کردم!او بود...او همه یخواسته ی من از تمام این خلقت بود!من غیر از او دیگر هیچ نمیخواستم!!...
حس خوبیه داشتن توتو همون معجزه ای هستیکه تو اوج خستگی وقتی بهت فکر میکنمنسبت به همه چی دوباره امیدوارم میشمهمون حس خوبی که هر چی میشه میگم فدای سرمیکیو دارم که حتی فکر کردن بهش برام آرامش بخشهآرامشمه ، وجودمهدل و جونم به بودنت گرمهعشق ترین عشق روی زمین.... جانکم تو نوری هستی در تاریکی ترین نقطه زندگیم مرسی که هستی ......
در دل شب های تاریک و سکوت پررمز و راز، دل من به یاد تو آرام می گیرد. هر ستاره ای که در آسمان می درخشد، یادآور لحظاتی است که با تو گذرانده ام. صدای باد که در میان برگ های درختان می پیچد، همچون نجواهای عاشقانه ای است که در گوشم زمزمه می کنی.تو همچون نسیم بهاری، آرام و دلنشین، در دل من جا گرفته ای. هر لحظه ای که از تو دورم، به یاد تو و لبخندت می افتم. قلبم به تپش می افتد و چشمانم به دنبال ردپای تو می گردد. تو برای من همچون نوری در تاریکی هستی، ر...
قسم به پاییزی که در راه استو به پچ پچ های عاشقانه یبرگ های در حال افتادن!قسم به بوسه های آخرو به باران های گاه و بی گاهو به آغوش های خالیقسم به عشقکه منپاییز به پاییزباران به بارانآغوش به آغوش دل تنگ توام !...
و اگر تو درون قلب من نبودیپس این همه تکاپو برای چیست؟!این همه تپش برای کیست؟و اگر تو درون قلب من نبودیپس من برای چه مینویسم!؟من برای چه زنده ام؟!و من به چه امیدی در انتظار فردایم؟تو تمام انگیزه ی من و تمام ذوق من برای آمدن فردایی!بدون تو هرگز نمی شود نمیشود که زندگی رو ساده دید با تو ۰۰۰ حتی گناه می چسبد تو نه تنها در دین من بلکه در مذهب من مقدس ترین فرد آسمانی و برایم بهترین جانان ۰۰۰...
نمی گویم موهای سپیدِ مانند آبشارت به زیبایی برف استنمی گویم چشمان رنگ ماهت برایم آشناستنمی گویم یک دل که سهل است،صد دل قربانی نگاهت کردم...
می شود فقط کمی...مواظب احساس من باشی...تا از بیم دلتنگی پر پر نشود...می شود یکبار هم که شده...فقط یکبار...یک فنجان داغ، مهربانی مهمانم کنی...تا با قند تو دلم شیرین شود...جانکم یعنی می شود فقط این یار ۰۰۰...
چقدر زندڪَی شیرین می شداڪَر این چرخ ڪَردون فلڪ ،در وراے تقدیر بہ ساز من و تو می چرخید ،ڪاش این تویی کہ در منی تنها یڪ رویا نبود کہ اڪَر بہ واقعیت می پیوست آسمان و زمین بہ عشقمان غبطہ می خوردندآن چنان در منیکہ در تو نفس می ڪشمآن چنان در منی کہ من توامو تو من ..!!...
می خواهم بدانی که همه چیز در این جهان تغییر خواهد کرداما تنها چیزی که هیچ وقت تغییر نمی کندعشق من به توست…...
طاقت فرساست و جان آدمی را به لب می رساند…عشقی که اعتراف آن دشوار باشدعاشقی پنهانی دنیای خودش را دارد…زمانی که از دور نگاهش میکردم هربار بیشتر و بیشتر دلم برایش می رفتهربار بیشتر از گذشته دلم دیدار با او را می طلبیدهردفعه میلم به دیدن خنده هایش بیشتر میشددلم برای ثانیه ای گره چشمانمان پر می کشیدتمام روزم را برای دیدن آن چشمان شهلایش لحظه شماری می کردم اما افسوس که هرگز عشق خالصانه مرا نیافت…و من عاشقی نهان باقی ماندم…!(ال...
"بیا خوشبختی را برایت معنا کنم !"با یک بیت شعر عاشقانه ویک نگاه با نازو عِشوه ی دلبرانهکنار ِ تختِ چوبی فَرش شده ی ، وسطِ حیاط دَرَن دَشتِ خانه ی قدیمی ِ پدرمکه از تمامِ دَر و دیوار ِ باغ و حیاطَش عشق میبارَد و صَفا!"بیا خوشبختی را برایت معنا کنم !"با دولیوان چایِ داغ و دِبشدر دست ِ هم و شانه ها چسبیده به آغوشِ گرمِ همدر یک شبِ سَرد پاییزی .تِکیه بَر درخت ِ نارنگی و خُرمالوی ِ وَسطِ حیاط !✍فاطمه السادات ش...
. لعنتیاعجاز رنگ هایش و اینهمه زیبایی وصف ناشدنی اَشدرکوچه پَس کوچه های خیس و نَمداروصدای خِش خشِ گلبرگ های خشک، برروی سنگ فرش ها یاروی نیمکت های چوبی باران خورده اشهر کسی را شاعر می کند،آری پاییز را می گویم!اصلا این فصل راباید جورِدیگر دیدمثلا در چارچوب قاب های دونفرهمیان پُرتره های زرد و نارنجیدر یک بعداز ظهر سَرد،کنار یک آلاچیق چوبیبا دولیوان چای داغ و با لباسی از طرح هودی و کفش های نیم پوت ِ چَرمی!.مگر دلبرانه تری...
روزی شعری خواهم نوشت برای روزهایی که عاشقانه دوستت داشتم خط به خط شعرم در تُ خلاصه می شودو ترانه ای که عاشقانه در وصف ت سروده می شود ...شعری که با چشمانت آغاز می شود و در نگاهت معنا می گیرد منتظر شعرم بمان...🌹♥️...
تو همان جان منی نشانی قلبت را هرگز از یاد نبرده امفرسنگ ها هم که دور باشیهوایت که به سرم بزندمی نشانمت کنار رویا هایمدست های دلواپسم راقفل می کنم به بودنت..توهمان جان منیکه گاهی می رسی به لبهایم...دوستت دارم جان دلم ♥️ ...
از بلندای نگاه تو فقط پرواز و پرواز و پرواز نه محضر لازمه نه حلقه خب اما تویی همدم ، تویی محرم ، تویی همراز 💞...
حضرت یار به تو قول خواهم داد آوازه ی عشق ما تا بی کران ها خواهد پیچید اگر دست به دست من بدهی و همراه شوی بعد ها از علاقه ی ما حرف ها خواهند زد عشقی هم چو عشق احمد به آیدا بلکه شیرین تر و پایدار تر از عشق جلال به سیمینبر روی قطعه قطعهٔ خانه قلبم نقش چهره ی تو ست .کاشی های رنگی این عمارت صدایت می زنندو تمامی این ها ثبت خواهد شد ، به تو قول می دهمروزگاری درموردمان حرف ها می زنندعشق میان من و تو ماندگار خواهد ماند عزیزترینم🤍...
عشق یعنی دستانم را بگیری نگاهم کنی بگویی من به بودنت قانعم حتی اگر سهم من از تو فقط لمس چند لحظه دستانت باشد... این روزها عجیب دلم تو را می خواهد دوست داشتن های تو را...و دوستت دارم گفتن های تورا ،۰۰۰!...
کاش میدانستی خنده هایت احاطه کرده است تمام جهانم رابه تو می اندیشم ای فراتر از هررویابه لمس انگشتانت در لابلای گیسوانم به گرمای آغوشت به شیرینی لبخندهایت کاش میدانستی چقدر غروربرانگیزاست عاشقی باتو..... درمیان مردمانی که چیزی از عشق نمی دانند.بامن حرف بزن شاملوی زندگی ام ....✍️هدی احمدی...
و خودم را، میان او، جا گذاشتم .ایکاش روزی، جانم فدای او شود.جانِ کوچکِ ناقابلم، فدای توی که،امن من بودی، و پناهم بودی،تویی که، در میان زندگیِ مختلطِذهنی ام، تنهایم نگذاشتی.تویی که، هنگام جان دادنِ روحم؛مرا در آغوش گرفتی و گفتی:(تا آخرش خودم کنارتم.از چی میترسی؟ بیا بغلم.من رفیق ترینم برات... )و من، چه خوشبختم که،تورا دارم، و ایکاش جانم فدای تو بشود.تا شاید جبرانی شود.فرزانه ...
صدایم ڪن ؛یک بار فقط ..مرا بخوان به آغوشت ؛به خدای عشق و دلدادڪَی بهتمام ڪتاب های مقدس قسمتا آغوشت پرواز میڪنم ......
گاهی به این فکر میکنم که تو چقدر میتوانی نباشیچقدر میتوانی مرا انکار کنی و بگویی که مرا فراموش کرده ایچقدر از دوست داشتن من گذشته ای و چقدر جز من،کس دیگری را دوست داریگاهی به این فکر میکنم که من چقدر میتوانم بیشتر و بیشتر از آن چیزی که هست،می شود و میتوانم دوستت داشته باشمچقدر میتوانم اگر حتی در توانم هم نباشد عاشقت باشمچقدر میتوانم نبودنت را بودن تصور کنم و رفتنت را از یاد ببرمچقدر میتوانم یادت را در قلبم و عطرت را در این خانه نگه دا...
بگذار منبیشتر دوستت بدارمبیشتر عاشقت باشم ، بیشتر بخواهمتبگذار منبیشتر در آغوشت بگیرمبیشتر ببوسمتبیشتر ببینمتکارهای سخت را بگذار برای منبگذار برایت بمیرمتو فقطحضرت عشق باشی کافیست......
ازمیان تمام چیزهایی که دیده امتنها تویی که میخواهم به دیدن اش ادامه دهم از میان تمام چیزهایی که لمس کرده ام تنها تویی که میخواهم به لمس کردنش ادامه دهم.خنده ی نارنج طعمت را دوست دارم.چه باید کنم ای عشق؟هیچ خبرم نیست که رسم عاشقی چگونه بوده است هیچ نمیدانم عشق های دیگر چه سان اند؟من با نگاه کردن به توبا عشق ورزیدن به تو زنده ام .عاشق بودن، ذاتِ من است...
آنقدر که محو تماشای چشمانت بودم از دلم غافل شده بودم…آنقدر گرم تماشای تو شده بودم که از یاد بردم به دلم هم سری بزنمبه مرور گرفتار چشمانت شدم.و چشمان تو، شیرین ترین حبسی بود که میتوانستم بکشم…سرآخر زمانی متوجه دلم شدم که کاملا اسیر وجود تو شده بود…۳ مرداد۱۴۰۲۳الهه قائمی...
ماه دلمکمی بتاب در شب های بی روزن زندگی ام خودی نشان بدهچراغانی کن این منِ معلق را میان آرزو کردن و نداشتنت!به خواب هایم بیاتا بتوانم دوباره صدایت بزنم و انعکاس کنم نوای دل انگیز جانم را...بتاب و پرکن این خلاء مطلق بی تابی را...ماه من این روزها حالِ دلم باتو فقط خوب می شود!✍️هدی احمدی...
تورا دلتنگی میکنمتورا میجویمدر بین همگان هر جمعی تورا میابمتورا نگاه میکنمتورا صدا میزنموقتی مرا نظاره میکنی این قلب من است که تند میزندنفس های من است که از شمارش خارج میشودوقتی با من حرف میزنیاین چشمان عاشق من است که با تو سخن میگویند نه زبان منوقتی مرا لمس میکنیاین دل من است که دشت پروانه ها میشودو در نهایت این منمکه تورا عاشقی میکنم…۲۴ تیرماه سال ۱۴۰۳الهه قائمی...
من دلتنگ توعم...و با خاطرات تو زندگی را سر میکنم...با خنده های شیرین تر از عسل تو، خاطره دارمبا چشم های سرشار از حرف های نگفته ات، خاطره دارمبا چال گونه عمیق تو ،خاطره دارمبا تمام حرف هایی که زدیخاطره ساختم...و در خاطراتم زندگی میکنم و دلتنگی میکنم...بند بند وجود من تورا صدا میزند، وجود من تورا میخواهدو دلتنگ همه چیز توست...چشم هایتحرف هایتنگاه هایتخنده هایت ...مرا دعوت کن تا با تو هم نشین شوم من تورا میخواهم و دگر هیچ...
تورا دوست دارم…همانقدر که سبزه زار ها سبزه دارد…همانقدر که آسمان شب ستاره دارد…همانقدر که اقیانوس ها ماهی دارد…همانقدر که جهان هستی پهنا دارد…من تورا دوست دارم، فراتر از بینهایتتمام سلول های وجود من اسیر عشق تو شدهمرا ببینمرا بشنوکافیست من را فرا بخوانیتا هستی ام را برایت گرو بگذارم….۱۹تیرماه ۱۴۰۳<الهه قائمی>...
لحظه ای که نگاهم در چشمان شهلای تو گره خورد باید می دانستم دلم در چنگ تو اسیر شده…لحظه ای که خندیدی و دل من فرو ریخت باید می دانستم که دل من در چال گونه هایت سر خورده…لحظه ای که موهایت را زیر نور خورشید رها کردی باید می دانستم دلم در پیچ انتهای پیچ موهایت گیر کرده…چشمان تو همانند ستاره ها می درخشید…چال گونه ات تنها اقیانوسی بود که حاضر بودم بدون هیچ غریق تجاتی در آن شیرجه بزنم…و رنگ موهایت،همچون عسلی بهشتی در زیر نور خورشید تابان بود...
انقد دوست دارم انقد قلبم باهات آرومه که...شدی وصله ی تنم،شدی خونِ توی رگام..تو همونی هستی که: دلم میخاد تمام عمرم و باهاش زندگی کنم تو تمام روزا چه روزای شیرین چه تلخکنارت باشم تو هر حالتی مرهم بشمبرا قلبت تکیه گاه بشم برا دردت...حال خوبِ من به حال تو بستگی دارهمنو ببخش اگه بعضی وقتا اذیتت کردمتو انتخاب من نبودی ، سرنوشتم بودی، تنها انگیزه ی ماندنمدر این زندگیِ بی اعتبار...دوست دارم عشق من......
گاهے چنانگره می خورد دلت به دلیڪه هیچ چیز و هیچڪس رایاراے گشایشش نیستگاهے چنان مست می شویاز شنیدن صداییڪه نفس هایش را بوسه می زنیگاهے چنان نامے رابا جان و دل می خوانیڪه پژواڪ موسیقے عاشقانه ایستگاهے چنان بیتاب می شویڪه بجاے اشڪ، سیل می باریگاهے چنان دلتنگ می شویڪه سَر بر دیوارِ جنون جان می دهیاینچنین است قصهٔ عشق و دلباختگیو آغاز تمام تنهایےها...
و عشق لبخندِ توستاز فرسنگها دورتر،آن گاه که نگاهتفاصله ها را در گوشم نجوا می کردو من تو را خواستم ،حتی با همین فاصله های بینمان ......
تو همان بایدِ من هستی مثلاً همیشه باید باشی باید دستانم دائم گم در دست هایت باشدباید تنم فقط به بوی عطر تو عادت داشته باشدباید فقط عاشقِ تو باشم. باید…...
تو را صدا کردمدر تاریک ترینِ شب ها دلم صدایت کردو تو با طنینِ صدایم به سویِ من آمدی.با دست هایت برایِ دست هایم آواز خواندیبرای چشم هایم با چشم هایتبرای لب هایم با لب هایتبا تنت برای تنم آواز خواندی....
میخواهمتولی دوری . . .خیلی خیلی دور . . .نه دستم به دستانت میرسدنه چشمانم به نگاهت . .چاره ای کن !تو را کم داشتنکم نیست درد است.....
توبازی لی لی منیتووابستگی منعادت منتو دل دلتنگی لب غروب منی وعدد یک حیات منیاز تورد هم شومدو، سه ،الی آخر...بازتوشروع منیتوآغازمنی...
و منبرای بوسه بر رُز های وحشی لبانتسال ها به انتظار می مانممن برای بوسه به گلبرگِ لب هایت ،تیغ های تنت را به گرمی در آغوش می فشارم...✍️هدی احمدیدلنوشته های هدی...
و مناز سرابِ جماهیرِ سرخِ لب هایت ،سیراب نمی شوم .مرا وعده اے دہ بہ بوسه اے سربے از لب هایت .لب هایم را نشانہ بگیرو ماشہ را بڪش✍️هدی احمدی...
میگویندهیچ جایی شبیه خانه ی خود آدم نمیشودراست میگویند کجا آرامش بخش تر از آغوشتکجا دنج تر از قلمرو دستانت دلبرجانخانه ی من آغوش توست که چشمانت را در مسئله ی عشق به توان میرساند خانه ی من آغوش توست با طنین دلنشین صدایت در انعکاس حرف های عاشقانه سهم من چهارخانه پیراهنت است به راستی هیچ جایی خانه ی خود آدم نمیشود.✍️هدی احمدیدلنوشته های هدی...
معجزه می کند دوستت دارم هایتوقتی ...بر زبان می آوری!زیبایی ِ زندگی دوچندان می شود،خدا ذوق می کند،و من...در پوست خودم نمی گنجم...
نبودنت را با هر رنگیکه فکرش را کنیعاشقانه نقاشی کردم....اما فقط به من بگو بودنت راچگونه نقاشی کنم...؟ که تو در آن،فقط در کنار من باشی اصلا مال من باشی....!فقط در حال و هوای من باشی...با نگاهت میخواهم زندگی کنم ...بلکه لحظه های دلواپسی رو غرق شادی کنم ... ...
در خیال خودمی بینمتمی بوسمتبه آغوش می کشمتو فخرت را به جهان می فروشم،این عشقارزش دیوانه خطاب شدن را دارد.غیر از این است؟!!!...
میگویم دوستت دارم،طوری نگاهم کنگویی خدا...بنده ای را وقتِ عبادت می نگرد!همان قدر عاشقانه،همان قدر مهربان،لبخند بزن و بگذار تماشایت کنم......
خوشا به حالِ منڪه تو را دارم.یڪ آسمان خوشبختی،یک دریا دلدادگییک دنیا عشق و آرامشدر هر دَم و بازدَمسهم من از توست.خوشا به حالِ منڪه هستیُ روبراهم،خوشا به حالِ توڪه این همه دوستت دارم.پس همیشه باش ڪه از بے تو بودن در هراسم ......
از دور نگاهت می کردم…خنده هایت را میدیدم،اشک هایت را میدیدم،شکست هایت را میدیدم،موفقیت هایت را میدیدم،از دور با تو همدردی کردم…با خوشی ات خوشحال شدم.با خنده هایت خندیدم و با اشک هایت گریستم…تو در رویای من قدم می زدی و من ب تماشایت پسنده میکردم..حتی زمانی ک وانمود میکردم تورا نمیبینم،تورا دیدم…و از همان دور با تو همدردی کردمافسوس که هرگز متوجه من نشدیو من همچون کرم شبتابی خودم را پینه دوز کردم…«الهه قائمی»...