بیا فکر کنیم
این آخرین بار است
میان گاه گاه هایی پر از لبخند
که در تلاقی نگاه
می ستایم خدایم را
به شگفتی آفرینشت
و می ستایم نجابتت را
میان شنیدن نامم
با ملودی بی همتای صدایت
میان گاه گاه هایی که بودنت می شود ابدیتی جاودانه.....
بیا فکر...
🌿
چه خوب است
چه خوب است که با تمام رنج هایی که روحم را می خراشد،
هنوز ابر امید، طراوت بر سرم می بارد و چشمه ذوقم می تراود
چه خوب است که کمی بعد از شبیخون یاس و فرو ریختن ناگزیر،
باز بر می خیزم، گرد و غبار...
زمانه کمیاب زیستن است
کمیاب عشق
کمیاب صلح و آشتی
و ما چه خوش خیالیم
که در میان این قحط سالی
میان زیستن هایی پر از نزیستن
با چشمانی از عطشِِ عشق لبریز
به دنبال صلح و آرامش
امیدوارانه
در تکاپوی دویدنیم...
نیاید روزی
که این چشمه امید بخشکد
و...
.
ای پرسش بی زیرای من
بیا پنجره های رخوت را بشکنیم
و با گریز از حصار سرد نبایدها
بساط عیش را
بر لحظه های خاک خورده حیات بگستریم
بیا دست در دست آسمان
آوارگی کنیم در پهنه زمین👌
نواختن بلدی؟
حتی سوت زدن؟
اگر هان ....
من میتوانم ساعتها...
ما باختیم زندگی را
چون هیچ کجا مکث نکردیم
زندگی نکردیم!!
شما نبازید
اگر عاشق شدید،کمی آرام تر....
مزمزه اش کنید اندکی...
بگذارید حتی
پرندگان سرگردان،درختان همیشه سبز، عابران تنها،
دکان های تعطیل ،کوچه های بن بست ببینند که عاشقید
در خلوت
میان شلوغی های فرساینده زندگی،
به آرامی،گره از...
برای فتح چنین زنی
باید معرکه ها دیده باشی
زنی که به گاه تنهایی
چرخ می زند در آسمان آرزو
می رقصد دست در دست خیال
زنی طاغی که خودش را دوست دارد ، بسیار
و با هر ترانه ای، عاشقانه
می خواند ریز ریز
و با درخت می رقصد،...
من که نیستم ،
آدم این روز و روزگار.....
دلم بوی کاهگل باران خورده می خواهد
و شمعدانی های زرد و صورتی
عشقی از جنس قدیم ترش ،
همان از مد افتاده های مندرس
ساده اما عمیق....!
خاتون خانه ای باشم سبز
آن که اوج دلبرانگی اش
باغ دلگشای پیرهنش...
بودن گاه گاهت
چه عاشقانه به آغوش می کشد
منِ خستهء ِ درمانده از زندگی را....
و نبودنت نیز
چه بی رحمانه
به دارم می زند هرشب.....
امان از قدرت این عشق
که من
هر صبح ،
دوباره
بر می خیزم و..
نفس میگیرم
و آغاز میکنم
دغدغه دوست داشتنت...
زنان را دوست دارم،
بعضی را بیشتر،
آن هایی که پرند از تناقض...
زنانی با موهای جوگندمی که آن ها را زیر رنگ می پوشانند. آن ها زودتر از موعد ، چین های زمان بر پیشانیشان نشسته و چهره شان در هاله ای از کدورت فرو رفته است اما برای...
من در عبور از پیله شب
در رویای شیرین سحر
برای خواستنت
برای نفس کشیدنِ همیشه ات
اشک میریزم.
منی که درکی از محال ندارم
نمی شود نمی دانم چیست
دیر است و دور است نامفهومند
من در تمنای تو
فقط باید را زیسته ام
گرچه خسته ام ، دیریست...
🍃بین شکاف پنجره ها
لای چین پرده ها
توی گنجه ها
همه جا را بگردید
فاصله ها نمی آیند بنشینند روی میز،
روی طاقچه،
اول کمین می کنند در لایه های زندگی،
مثل موریانه می جوند تار و پود آن را
و پس نرم نرمک نمایان می شوند،
بگردید
پیدایشان...
🍃قلم بهانه است
کاغذ بهانه
شعر نیز
و این ترانه های دلنواز هم بهانه
تا من، به گاه دلتنگی ،
تو را بی هوا،
در میان رقص واژه ها ،
به آغوش بگیرم ،
تو معجزه ترینی
برای قلب خسته سردرگریبان
که این گونه مردانه
قدم می زنی در خیالم،...
من ماسک نمی زنم
تظاهر نمی کنم به خوشبختی
زخم هایم ناسور
حرف هایم از جنس باروت !
من محکومم ،
فقط به جرم لطافت...
روی سخنم با تو نیست مردِ جانیِ تاریخ
غیرت به زبان و خنجر به دست
یا آن که آدم نشده هوای پرواز گرفت
حرفی ندارم...
صبوری کن
یک روز پخته خواهد شد
این منِ بیقرارِ درونت...
دیگر از تو چیزی نمیخواهد
راضی میشود به نسیمی دلنواز
که بیاید از دور دست ها
پرباشد از شاعرانگی
و بلد باشد معنی تمام نقطه چین ها را....
بغل کند دختربچه نشسته زیر جلد زنانگی ات
و بخنداند او...
تماشایی ترینم
بیا تا ببینمت
من از فعل های سوزان نبودن می ترسم
بگذار پناه ببرم به امن بودن تو
این حجم سنگین از نبودن ،
جا نمیشود درون باغچه قلب من
کاش بدانی که تنها با یاد تو خارهای زندگی را وجین می کنم
و هرروز شاخه گلی در...
جانان من
تو را نمی سرایم
قصه نمی سازم از تو
من نه شاعرم نه داستان سرا...
من تو را نفس می کشم
تو را میکارم در دشت سینه ام
تو را روی دستان پر از قنوتم میگذارم
می روم به دیدن خدا....
اصلا تو یک جور تازه ای
تو...
خزیده ای درون لاکت
به غصه ها امان داده ای
به دلشوره ها فرصت
زندگی ات جولانگاه اشک شده است و یاس
نشسته ای رشته های تلخ اندوه را
می تابی و می بافی ....
طنابش میکنی برای دار زدن آمالت
نمی دانم این دیگر چه ویروسیست
خیلی بدتر از...
بانو
اگر یک روز خواستی به خویشتن خویش سفر کنی،
از نقاب ها بگریزی،
و حقیقت را بی هیاهو لمس کنی،
به مامنی برسی از جنس معرفت،
روی تپه ای به بلندای هنر،
در همسایگی ماه،
با منظری دلنواز و رویایی،
دیوارهایش ترانه،
سقفش شعر،
پنجره اش موسیقی،
و عقربه...
اینهمه فریاد و سکوت ، دویدن های بی ثمر و باثمر ،
خوشحالی های مثلا دهان بند و چشم کور کن
در بیرون پرده است....
درون پرده فقط آشفتگیست که تنها
با حضور کسی و حسی به آرامش می رسد
درون پرده خلائی پر از نشئگیست که تنها با مخدر...
زنی که با صدای آب ماهی میشود
و تصویر جنگل قناری اش می کند بر شاخسار
زنی که با ترانه ها همسرایی می کند
مانوس است با شعر با لبخند با عشق با عرفان
و با خودش ، با خودش....
و نمی ترسد از گذر بی رحم عمر
زنی که...
اسفند را باید بو بکشی
نباید با کفشهای کتانی آن را بدوی
باید با پای برهنه بر سینه اش قدم زنی
باید آن راحس کنی
مزمزه کنی
اسفند را باید ورق زنی در سکوت
به لحظه هایی بیاندیشی که ترک خوردی
به لحظه های که با کلامی ، حضورمعناداری
دلت...
پیرزن تنهایی بود بی بی زهرا
یخچال نداشت
شاید پول نداشت یا شاید احساس نیاز نمی کرد
آن وقت ها کسی زیاد گوشت و آذوقه تو یخچال نمی گذاشت. اگر پول داشتند روزانه می خریدند غذایی می پختند و خلاص
بی بی مثل خیلی ها برای آب خنک کوزه داشت...