چهارشنبه , ۵ مهر ۱۴۰۲
.عطر نامت مشام جان می نوازدو سُکرآور استبه گاه خماریچون عطر خوش دیوارهای شهرمبه گاه رگبارهای کوتاه و تُنُک کاش لطافت باران گونهء بودنتپیوسته بتابدبر دیواره های این دل...که خسته استو درهم شکسته در زیر تیغ بی وقفهء روزگارراستی منچه بی رحمانه شکسته ام !چه ناگزیر ایستاده ام !⚘️.نازی دلنوازی...
خوب گوش کنشاید تو هم بشنوی...صدای پای دخترک رابا آن دمپایی قرمز ، باچادرک سفید تابه تادر همین کوچه آشتی کنان به سمت آن خانه .....همان که درخت نارنجش بلند استبا حوض گرد و قشنگبا صد تا ماهی قرمز .... عصمت خانم ...تلفن کاریتون دارهپسرتونن ،از جبهه زنگ زدن ،مامانُم گفتن زودی بیایِت!!گوش کنتو هم می شنوی؟صدای بازی دخترک هاده، بیست، سه پونزده.....☘️✔️ پ . ن :راستی عصمت خانم را دیدمهمین چند ماه پیشخیلی پی...
عصر جمعهیعنی دَم نوشی از دلتنگی در فنجانی به رنگ امیدامیدی از جنس شروع...عصرهای جمعه بیابیشتر داشته باشیم هوایت را ، هوایم رامهرت را با عشقم درآمیزو مرا مهمان قهوه ای کن که با عشق دم کشیده استبخند در چشمانمفدای ناز نگاهتعصر جمعه سایه انداز بر دلمعشق را سنجاق کن به آنعصر جمعه باید باشیباید باشموگرنه امان از جمعه امان از عصرهایش...نازی دلنوازی...
هدیه ای با ارزش تر تو برای من در دنیا نیست.گلی خوشبوتر از تو در گلستان زندگی در میان گلها نیست.عزیزتر از تو در قلبم هیچکس نیست، باوفاتر از تو هیچ باوفایی نیست.احساسم را به تو تقدیم میکنم ، قلبم را فدای احساس پاکت میکنم.قلبم نام تو را فریاد میزند ، زندگی ام را مدیون وجود پر مهر تو هستم.اگر گلی مثل تو در این گلستان نبود ، زندگی ام کویری خشک و بی جان بود.اگر ستاره ای مثل تو در آسمان تاریک قلبم نبود ، آسمان دلم تیره و تار بود.اگر تو را نداشتم ، دیگر...
"تنهایی"مرا با اسم کوچک می شناسدمعشوق وفادار من استو حواسم را پرت می کند از تمام نبودن هامن و تنهایی هر دقیقه قرار عاشقی داریمسر به شانه هممی گرییممی خندیمخاطرات ناب میسازیمعشق ، " من و تنهایی " را اسطوره خواهد کردعاقبت جهانگیر می شویمنازی دلنوازی...
بانوزیادی زن نباشزیادی زن بودن وادارت می کند به تاب آوریکه سیلی خور روزگار باشیکه سماجت کنی بر حسی غلطکه قربانی شوی...!.ساده نباشصدرنگ که نهلااقل ده رنگ باش!آن دیروز بود که سادگی زیباترین رنگ بودالان خطای بزرگیستآغاز فرسودن استرنگها را ابرو بادی بپاش بر وجودتنگذار با کفش بر ذهن ساده و یکرنگت قدم زنندوبیالایند وجود گرانبهایت راو قهقهه زنند به رنگ کردنت..!.ساده نباش بانواین روزها ساده ها در بازی زندگی بازنده ان...
بر دوش خودم سنگینی می کنمخسته ام از روزهااز فصل هاچه بهاری بود و تابستانیگذشت امابه "یادش به خیر"ها ...دلم یک پاییز جانانه می خواهدهمان که رنگ و بویش عاشقانه استفصل خوب دلدادگی هاهمان که با زبان مهر ترجمه می شودو با مهربانی عجین استهمان که باید چشم ها را بستتنفسش کرد ، لمسش کرد ، حسش کردخیابان های خیس و زرد...دلم یک پاییز جانانه می خواهد ؛که دل بدهم به بارانشتا غبار از خاطرم بشویدبی هراس ، کفشهایم را د...
اسب سرکش عمر بی امان می تازدو در ما حس تلخی نو به نو جان میگیردفرصت اندک استو زندگی افسارگسیختهگرچه ایمان داریم که" خَلَقَ الاِنسانَ فی کَبَد"اما زندگی دلبرانه ما را مدهوش می کندنمی شود دیده بر آن بستنمی شود از چشمه زلال دل ننوشیدنمی شود شاهد آرزو را در آغوش نفشردو بی آنهاحیات را بدرود گفتخسته ایم از بازی "سرای فانی و سرای باقی"کاش یا منت موهبت زندگی بر سرمان نبودیا برای سالی و ماهی حتی روزی شیرینی اش ر...
روزهای عمر پرشتاب در گذرندبرف ریزان شد بر موهای مشکینماما هنوز هم چشم به راهمرفتیبدون هیچ آمدنی...کاش تکرار داشتی مثل فصل ها....عاقل نیستمفلسفه نمی دانمعرفان نخواندماما نیامدنت به شاگردی ام نشاند...حالا مسئله های انتظار را حل میکنممثنوی های عاشقانه را از حفظ میخوانمجغرافیای عشق را میشناسممن دروس دلی را خوب خوانده امشاگرد اول شدم در کلاس دلدادگیو حالا پیشه ام شده ست خاطره بازیمن خاطره باز ماهری هستم...
دلم در احاطه پاییزحتی هوای شعرها هم پاییزیستخودشان سپیدند و حال و هوایشان نارنجیبی وزنند و بی قافیهمی نشینند بر دل کاغذو پاییزی می کنند دفترم را :پاییز است بیاگفته بودی عاشق پاییزیو من همان پاییزمهمان بارانهمان هوای ابریهمان برگهای خشک و رنگینتا تمام نشدم بیا...
ما عشقیمخود عشقیممایی که در اوجِ بی انصافیِ روزگار زاده شدیمکودکیمان در هیاهوی"با نوای کاروان" گم شدشادی هایمان ؛ تحمیلی بود...و قناعت تنها میراثمانکه از کودکی یاد گرفتیم فقط "درک"کنیمپول نخواهیم ، پدر را درک کنیمآرزو نکنیم ، زمانه را درک کنیمو آنچه را دوست داریم تنها در رویا به انتظار بنشینیم...!ما عشقیم خودِ عشقیمگرچه مُجاز نبودیم جرم_عشق را مرتکب شویم...!نسلی پر از ذوق های نشکفته..آرزوهای بربادرفته...
کلافگی هایمان از جای دیگریست و ما گناهش را می اندازیم گردن عصر جمعهصبح شنبهفصل پاییز.....اینها بهانه است جانم!پاییز در دل ماستاز دردیست که در قلبمان می پیچد..اگر اویی که باید ؛ می بود ؛ پاییز با آنهمه رنگِ دلنواز ، فصل عاشقی ها میشد..فصل پایکوبیخاطره سازی...پاییز عاقل ترین فرزند سال است ...هم اوست که خاطرات سه فصل را به دوش می کشداوست که طلبکارمان می کندطلبکار آن که باید حواسش به ما باشدگاهی بیاید جام عشق دستمان دهد ؛م...
پسرم !همیشه گفته ام رفتارت را بسنجدر سخن گفتن تامل کندرست را بخوانهمنشین بد ممنوع!سرعت نداشته باش....من به تو گفته ام حساب دخل و خرجت باخودتگفته ام شبها فلان ساعت..... خانه...!!!.توچه زود بزرگ شدی جان مادرمن هنوز نگفته ام نشان مرد بودنقامت بلند و صدای ستبر نیستنگفته ام نگاهت را رها نکنچشمانت سیر باشد و دلت سیرترنگفته ام مراقب باش نه دل بشکنینه دلت بشکند...عمر من !کوتاهی کردممن هنوز نگفته ام در عشق چشمانت را باز...
دلنوازمدیگر یاد گرفته اموقتی که دلتنگت می شوممی کشانمت به خیالم...یعنی که در راهِ آمدنیانگار که از پیچ کوچه گذشته ایفورا نرگس ها را در گلدان می گذارمموهایم را باز میکنمعطر میزنمپیراهن گلدارم را می پوشمو دو فنجان چای میریزممی نشینم به انتظارتوقتی که دلتنگت میشوممی کشانمت به خیالمو یک دل سیر فدایت می شوم...