هیچ کس آنچه که او با دل من کرد نکرد هیچ رحمی به دل ساده ی این مرد نکرد باد خاک قدمش را به کجاها که نبرد چه علف ها که غم آمدنش زرد نکرد بوی پیراهن او با دل من کاری کرد که زلیخا سند بندگی آورد نکرد خواستم...
گیسویش را باز کرد بر دل من رحم کن ای باد