پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
بر دوش خودم سنگینی می کنمخسته ام از روزهااز فصل هاچه بهاری بود و تابستانیگذشت امابه "یادش به خیر"ها ...دلم یک پاییز جانانه می خواهدهمان که رنگ و بویش عاشقانه استفصل خوب دلدادگی هاهمان که با زبان مهر ترجمه می شودو با مهربانی عجین استهمان که باید چشم ها را بستتنفسش کرد ، لمسش کرد ، حسش کردخیابان های خیس و زرد...دلم یک پاییز جانانه می خواهد ؛که دل بدهم به بارانشتا غبار از خاطرم بشویدبی هراس ، کفشهایم را د...