نیلوفری بنفش در مرداب
و گل، آغاز زندگی بود...
باد بهاری وزید و من با بهار به اردیبهشت رسیدم و تولدم بهار شد
با من، هر لحظه در هر ثانیه، برای من،در هر فصل سال بهشت است،
پس ملکه قلبم ،فقط باش تا باز هم مثل قبل با هم دیوونگی کنیم
نیلوفر قشنگم میخوام در این روز قشنگ بهاری...
به کسانی در زندگیمان ارزش دادیم
که هیچ ارزشی نداشتند
پای کسانی واستادیم
که یه همه پایبند بودند
به جز ما که برایشان میمردیم
برای کسانی به آب و آتش زدیم
که برای همه وقت داشتند الا ما
خیلی از ما وفادار ماندیم به کسانی که
معنی دوست داشتن را...
\و گل، آغاز زندگی بود...\
به جایی رسیدم که دیگه خیلی چیزا واسم مهم نیست
وقتی کسی دلم رو میشکونه
تو دلم شاید ناراحت بشم
اما لبخند میزنم و به روی خودم نمیارم
وقتی کسی سرد میشه
منم راحت میزارمش کنار
اگ کسی رفت نمیرم دنبالش که برگرده
میگم: به سلامت...
به جایی رسیدم که...
میروم سمت نور
شاید تو را پیدا کنم
اما هرچه به تو نزدیک تر میشوم
دنیای چشمانم تیره تر میشود
برمیگردم
تا مبادا تمام بینایی ام را از دست بدهم
غافل از اینکه دلم را جا گذاشته ام
میروم و میرم
دور و دورتر میشوم
درد دارد جای خالی دلم...