جناسِ آتشم اما ، شرارت در وجودم نیست
پلنگی بی شر و شورم ، غزالی در حدودم نیست
از آغوشم تب ناموس آتش پر کشید و رفت
از آن آتشفشان دیگر نشانی غیر دودم نیست
به اقبالم،، بد و بدتر ، ندارد فرق چندانی
نه ققنوسم نه خاکستر، مرارت در نبودم نیست
بدستور قلم از سر نوشتم سرنوشتم را
شکار خنجر از پشتم به تقدیری که سودم نیست
دلم را شیشه ای کردم به هر سنگی که محکم تر
ولی هر بی جنم سنگی ، حریف تارو پودم نیست
په شوق شور شعر اما ،،نشستم گوشه ی عزلت
به اوجم در سبکبالی ، هراسی در فرودم نیست
اگر چه آسمانِ دل پلنگم در سقوط اما
دلم در بند مهتاب و علاجی جز صعودم نیست
✍️آدل آبادانی
ZibaMatn.IR