
عادل پورنادعلی با تخلص آدل آبادانی
شاعر و نویسنده
باشد که نباشد
من ام از دیدن تو
و
همینم کافیست...
✍️آدل آبادانی
از شومینه ی کلبه ی تنهایی ام
ملال اوج می گیرد
و در آسمان بی مهتاب شب
می نویسد
حالاست زمانی که باید برگردی.
✍️آدل آبادانی
ای عشق
چه روشن است
که آموزه هایم علف هرزیست
بپای...
بعد از یلان اسطوره های ناب اخلاص
این خانه شد جولان نسل مانده از عاص
آلزایمر سختی به دامان خو گرفته
از کربلای چار و جان بازانِ غواص
در رقص با آتش زده ناقوس غیرت
در گوش بازی خوردگانِ عنتر خاص
ابلاغ حیدر ترجمان دیگری شد
در متن آقازاده های...
برای رقص در هر آنچه میدانی چه دلتنگم
برای پرسه در اقلیم بارانی چه دلتنگم
تب و تابِ هوای عاشقی در بی قراری ها
برای گرمی یک بوسه ی آنی چه دلتنگم
برای دسته جمعی خواندن آواز دلتنگی
به شبگردی بدر آغوش خیابانی چه دلتنگم
برای بی خبر بودن به...
به وسوسه ی دیدار
پنجره را به دیوار اطاقم نقاشی کردم....
آنقدر صبر کردم
تا قامت دیوارم تَرک خورد...
دلِ پنجره به آرزو شکست.
اطاقم کور شد و
تو نیامدی.
✍️ آدل آبادانی
مانده ام در منجلاب زندگیِ مستعار
تار و مارِِ در قمارِ بی گدارِ اقتدارِ
قاری دردم برایم اندکی گوش آورید
جای وراجان در میدان نشخوار شعار
پهنه ی افکارم از بیهودگی جولان درد
جان پریشم در اکاذیبِ از زبان کردگار
بر زبان لفظ دریغا ، ریتم داغِ زندگی
عاجزم از...
لعنت به رفیقی که به حق رنجم داد
فاز برکت به حال بغرنجم داد
او که به زبان یار وفا مسلک بود
بی چشم و به روی گربه سان خنجم داد
از باب ریاضیات در رفتارش
رنجی به توانِ نمره ی پنجم داد
شانه که به سِقط دست او فارغ...
شبها که مستأصل پنجره را سر میکشم
و به غمزه ی آسمان چشم می بازم،
ماه پاره برایم می رقصد
باد آواز می خواند
و خدا بر تخت شب نشسته
نگاهم را
با چشمک پرانی ستارگان به بازی میگیرد.،،
با خود می گویم
کاش هشیاری هیچگاه زاده نمی شد.....
✍️آدل...
آنکه همدم بود، رفت و دیگری
آمد و در دل به غوغایی نشست
یادگاری آنچه بود از بین برد
شد خلیلی در گمان بُت شکست
بعدِ آن خانه تکانی هر بهار
بذر تازه در دل ویرانه کاشت
از من درمانده ی بی خواب و خور
انتظار عاشقی دیوانه داشت
ناشکیبا...
دل داده حلاوت چشد از حال دلِ خون
شکاکِ به این شاکله از دایره بیرون
مشمولِ شبیخونِ شبِِ چشمِ شراری
لیلی صفتم، ملتفت از فطرت مجنون
افشانِ پریشانِ به هنگامه باران
پاشیده به نقش شب ماهِ ترِ جیحون
آرامشِ جان بر دل دیوانه حرامست
اشکم به بسامد بسر اندازه ی...
تلخ ترین قهوهٔ تلخ منی
رابعهٔ بلخیِ بلخِ منی
مسلخ دل جان به بلا شد رضا
خبطِ من و حاصلِ طبخِ منی
چرخه ی ادراک درکِ ملال
خنجر چنگیز ، به چرخ منی
طعنه به شیرین زده تلخِ لبت
راز کهف سرنخِ مسخِ منی
نسخه ی دل طاقت بکتاش را...
دگر آنکه به نبودم نگران بود نبود
بِقراری که از این پیش به آن بود نبود
به بسامد به بغل هر چه عزیزم گفتم
آنکه جان گفتنِ او ورد زبان بود نبود
آنکه می گفت که از فاصله ها بیزار و
دلِ او تنگترین دل به زمان بود نبود
آنکه...
بیا از تاک خونین دل ، شرابی نوبر اندازیم
{فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو بر اندازیم}
حریم خانه را ، پاک از پلشتی ، بد. سرشتی ها
به نیکی زندگی را در مسیری بهتر اندازیم
به میل صبح روشن هر سحر در رقص با آتش
نجات مام میهن...
سَرزنده مشامی به سراغِ ثمرِ یاس
نسلی به تسلی به سرابِ ته گیلاس
هرگز نرسیده اثری بی غُل و غلیان
با انس به احساسِ جناسیده به خُرناس
آروغ زدنِ ،شامه گزندِ، لبِ طوطی
بر هم بزند حالِ ادیبانه ی اجلاس
سر می بَرد آسیمه مدادی که نهال است
تاکی بَری...
.شب اگر یلدا شود روزی به پایان می رسد
از سپند شب صدای تٓرکَشِ جان می رسد
از دل مژگان شب نم می چکد گلبرگ گل
بوی گل بر سنگ قبر شب فراوان می رسد
شاخُ شانه میکشد بر جور شب سرو امید
شب به تقدیر و سزا در بامدادان...
جناسِ آتشم اما ، شرارت در وجودم نیست
پلنگی بی شر و شورم ، غزالی در حدودم نیست
از آغوشم تب ناموس آتش پر کشید و رفت
از آن آتشفشان دیگر نشانی غیر دودم نیست
به اقبالم،، بد و بدتر ، ندارد فرق چندانی
نه ققنوسم نه خاکستر، مرارت در...
شبی بر چشم من موی سفید همسرم افتاد
و اشکی گونه غلطید و به روی بسترم افتاد
میان ابرهای روشن و تارِ ترِ گیسو
به دام افتادم و صد واژه از چشم ترم افتاد
به یاد آمد گل سرخِی میان موج گیسویش
و هُرم آتش عشقی که بر خاکسترم افتاد...
دلم میخواهد از نو در بغل گیرم جوانی را
بنوشم جرعه جرعه لحظه های زندگانی را
قبای کهنه ی شرم و حیا را پاره بر تن تا
بپوشم پیکر هر نانجیب آنچنانی را
ببویم گل به هر دامن که بوی عاشقی دارد
و هی دامن زنم عشق و کلام مهربانی...