فرزندانِ نداشته ی عزیزتر از داشته هایم
آن موقع ها که به دنیا خواهید آمد، به گمانم سر و ریختِ اسباب بازی ها و بادکنک ها باز عجیب تر و پیچیده ترتر خواهند شد. اما وقتی تعلیمِ درکِ "مقایسه" و "زمان" را کامل کردیم برایتان بادکنکی هِلیومی خواهم خرید!
از همان بادکنک ها که سقف دوست دارند، همان ها که لَش نمی کنند و نمی افتند یکجا...
اگر تکنولوژی مجال داده باشد که بادکنک بازی هنوز برایتان جذاب باشد، احتمالاً خسته از ورجه وُرجه کردن ها، زیر ملحفه های عروسکی خوابتان خواهد بُرد...
اما... صبح که بیدار شوید می بینید بادکنکِ سقف دوستتان، بی جان، لَش کرده روی کف...
دقیقاً همان موقع وقتِ بالای منبر رفتنِ من است:
"فرزندانم! هر بالا رفتنی روزی به سقوط می انجامد، هر حبابی روزی می ترکد، هر باد شده ای روزی بازدم می کند و خالی می شود. بادکنک تان یادتان خواهد داد عُمر که به سر برسد، اوج که به سر برسد، محکوم می شوید به لَش کردن و افتادن به یک گوشه و زخمِ بستر گرفتن. البته اگر شانس بیاورید قبل از تمام اینها، همان بالا و در سقف، می خورید به گوشه ی تیزِ پنجره یا سطحِ داغ لامپ، یا بوته ای خاردار و منفجر می شوید.
بادکنکتان یادتان می دهد "چه بودیم و چه شدیم" ها همیشه در جریانند، خواه دختر شایسته ی چروک خورده ی سال ها پیش باشید، خواه خیاطِ از کار افتاده با لباس های بدقواره، خواه فوق تخصص قلب و عروقِ سکته ی قلبی کرده، خواه مدال آور المپیک باشید و خواه بادکنکِ سقف دوستی که دیگر نای بالا رفتن نداشته و از تمام حجمِ اتاق، به گوشه ای دِنج قناعت کرده و در خود جمع شده!
همه چیز روزی فرو می ریزد. حتی خودِ آن سقف هم روزی آوار می شود. همه چیز، همه چیز روزی تمام می شود. تمامِ اتفاقات خوب و بد، آدم های خوب و بد، حس های خوب و بد، "تاریخ انقضا" دارند.
آن بادکنک یادتان خواهد داد که من و ما هم تاریخ انقضا داریم. روزی تمام می شویم و تمام می شویم...
فقط کاش... کاش بشود تمامِ فرصتِ اوج بودن را، به گسترشِ دوست داشتن و شرافت، در جهانِ بودنمان اختصاص دهیم."
ZibaMatn.IR