100 متن کوتاه حسرت ۱۴۰۴ جدید 2025
متن های کوتاه درباره حسرت
100 متن کوتاه حسرت ۱۴۰۴ جدید 2025
کپشن حسرت برای اینستاگرام و بیو واتساپ
بعدا؟
بعدا وجود نداره
بعدا چای سرد میشه
بعدا روز شب میشه
بعدا علاقه از بین میره
بعدا ادم پیر میشه
بعدا زندگی تموم میشه
و ادم حسرت کارای انجام نداده ش رو میخوره

دلم بر دیده گان بر حسرت نشسته ام میسوزد …..
خاطره ها در فاصله ها محو شده
ما هم در این خاطره ها غرق شدیم….
امان از دل این خاطره ها .
دلنوشته :المیرا پناهی درین کبود

تمام شد شروعی که به پایان نرسیده آغاز حسرت دیگری در راه دارد...

بدهکار واژه هاییم
در رقم زدن تقدیرشان
می ماند در حسرت طلا شدن
مس

وقت کردی سری از این طرفها بزن
که نه تنها من
که پنجره و پرده و دیوار همه دلتنگ تواند
و فنجان چای نیز از دوریت به سوگ نشسته
بوی مهربانیت را نفس می کشیم
یک لحظه نخور حسرت آن را که نداری
راضی به همین چند قلم مال خودت باش !

قرار بود با آمدن به خانه من
رو سفیدم کنی
نه اینکه با رفتنت مو و ریش
سفیدم کنی

به یادگار کسی دامن نسیم صبا
گرفتهایم و دریغا که باد در چنگ است
آدمهای منفی به پیچ و خم جاده فکر میکنند و آدم.های مثبت به زیباییهای طول جاده …
بلاخره هر دو ممکنه به مقصد برسند، اما یکی با حسرت و دیگری با لذت ...

بهترین انتقام در اوج بودنه !
انقدر خودتونو بکشید بالا که برای همه آرزو بشین و برای اون کسی که ترکتون کرده حسرت ..

یک سو تویی و حادثه ی چشم سیاهت
یک سو منم و حسرت یک لحظه نگاهت
از حسرت دیدار همینقدر بدان که
همرنگ شده بخت من و موی سیاهت

و تمام شب . . .
مویرگ هایش در حسرتِ آغوشِ وی
میل به پارگی داشتند . . . !
مهدیه جاویدی:)
کپی با ذکر نام💌
چنل ادبی من در روبیکا: @faryad ghalb

هر لحظه به زندگی تماشا کردم
نالیدم و خندیدم و حاشا کردم
جز حسرت و اندوه ندیدم هرگز
واله هرانچه را که پیدا کردم
♤♤♤
علی معصومی

سبزینه های زرد
یک عمر
برشاخسار حسرت
خواندم ازغم غربت
اکنون که
به پرواز درآمدم
بربلندترین شاخه حسرت
نشسته ام

خسته ام از گریه ها ی بی صدا
از این همه حسرت بی انتها
خسته از دلخوش به فردا بودنم...
خسته ام از ضربه های بی هوا
داغ دارم... درد دارم... مرده ام...
سفت خوردم من از شل گرفتن ها، خدا...

بـہ בوش کشیـבט هیچ بار ،سنگینے سخت تر از בلے کـہ از בرב سنگین شـבـہ سخت نیست،،
بـہ בوش کشیـבט בل پر בرב سخت است..
خیلی سخته دلتنگ کسی باشی
با رفتن ب سر مزارش اروم بشی

روزی که اینچنین به زیبایی آغاز میشود
از برای آن نیست که در حسرتِ تو بگذرد
تو باد و شکوفه و میوهای ،
ای همهی فصولِ من ...
بر من چنان چون سالی بگذر
تا جاودانگی را آغاز کنم ...

اگه دیدین یه نفر پشت شیشه قنادی میره تک تک کیک ها رو با حسرت نگاه میکنه آخرشم هیچی نمیخره و میره بیرون
نه فقیرِ
نه دیوونه
فقط یه بدبخت که رژیم داره

پاییز بارش را بست
هیچ بادی ندانست
برگ های جامانده برشاخه
درحسرت یک خش خش عاشقانه
آرزو به دل، پوسیدند!

از لحظه لحظه کنار اونی که دوستش داری و کنارش آرومی نهایت استفاده کن لذت ببر شاید اون لحظه ها دیگه تکرار نشه شاید دیگه نباشه🖤!!!

خسته ام از تمام حسرت های کوچکی که می رسند به نبودن های بزرگ...

خواستم بهترین روز عمر و رویای شیرینم
با تو محقق شود
اما با رفتنت همه چی نقش بر آب شد

تلخ ترین تصویر زندگی ام
قلاب دست هایتان بود
در آغوش گرفتنش
آرزوی من بود
اما حسرتی شد برای دست هایم
تا همیشه
تنها بمانند
مجید رفیع زاد

روشنان چشمهایت کو؟ زن شیرین من!
تا بیفروزی چراغی در شب سنگین من
می شوم بیدار و می بینم کنارم نیستی
حسرتت سر می گذارد ، بی تو بر بالین من ...

ای کاش یک شب
ناگفته هایم را
با سه تار موهایت می نواختم
تا بیش از این دست هایم
در حسرت گیسوانت
کابوس نمی دیدند
مجید رفیع زاد

آغوش تو
سهم من از این عشق است
سهمی که به من
نخواهد رسید
و حسرتی که تا به ابد
مرا خواهد سوخت...
🖋📒
زهره دهقانی
(شادی)

می شود چشمان من با دیدنت گریان شود؟
لحظه ای سیراب و روزی بر شما مهمان شود؟
ابر بی تابم که عمری حسرتت در سینه است
می شود بغض دلم در کربلا باران شود؟
بهزادغدیری

چهار سال از رفتنت میگذره
هنوز بعد از چهار سال، انتخاب قلبم فقط
تویی و کسی نتونست جای تو بگیره

بـــــدون تــــو...
چه نزدیک است که جان من به لب آید...
چگونه فراموش کنم شبهای بی تو را...
وقتی که آغوشم بهانه میکند آغوشت را...
هرگز نکشم مِنّتِ مهتابِ جهان را
تاریکی شب های مرا روی تو کافیست
بعد تو با رفتنت، دنیا دگر دنیا نشد...
چشم خیس من دگر، با رفتنت بینا نشد...
بعد تو بسیار بودن، که خواستن جای تو...
جای تو باشند اما، این دلم راضی نشد...
رفــــــت...
بی آنکه بداند همه دنیایم بود...
درون چشم من جز تــــــو...
مگر کس خانه ای دارد...
عجب بی تو پریشان است حالم...
پریشانتر از ان زلف پریشانت...
جز تو هیچ حسی به هیچکس ندارد، دل من..
باز امشب منم و فکر سیه چشمانت...
و همان حسرت تکرار نبودن هایت...
امشب که میان چشم من بارانیست...
آیا نم باران زده بر خاطر تو...
با یه چشمک میبری، دین و ایمان مرا....
انتظارت چیست، مرا باز مسلمان دانی...
تلخ تر از نبودنت.
بودن تو با دگریست.
از سیه چشمان تو دارم.
من این دیوانگی ها را.
به یاد خداوندی که آفرید ما را
در بادیه ها تنها رهایمان نکرد
دریغا که جز خاکی از ما نماند
در کوچه های زندگی پر از آفتاب بودیم
اما سایه ای از خود بر جای نگذاشتیم
سهمم از آن چشمان تو،
چیزی به جز حسرت نبود.
دل، گیر کسی است،
که دلگیرم کرد و رفت،
در آن غروب دلگیر دریا
میگفت که در حسرت یک بوس وکنارم
حسرت زده بوسیدم و بگذاشت کنارم
دلبسته بُدم،خسته شدم،خسته تر ازخویش
دیگر به کسی میل ندارم که ندارم

سهم من در وسط معرکه عشق چه بود؟
غم و دلتنگی و حسرت، همه یک جا با هم!

زمان عاشقی بگذشت و من در حسرتم بی تو
خدا را شکر از این بابت که در هر حال خوبی تو
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی

می دانم که می دانی فراقت درد نیست ...
حسرتی در پی بودنت که جان را به لب رسانده ...

دلم تنگ است...برای کسی که نه میشود او را خواست... نه میشود او را داشت.
فقط میشود سخت برای او دلتنگ شد!
و درحسرت آغوشش سوخت ...

امان از حسرت هایی ک با اشک ریخته شد
با بغض فرو برده شد
با خنده پنهان شد
با گریه فریاد شد
ودر اغوش خاک ارام شد..

بیاید یجوری با آدمایی که تو زندگیمون میان و میرن رفتار کنیم که وقتی از دستمون میدن حسرت بخورن نه اینکه بگن اخیش راحت شدم
آدم خوبه داستان باشیم
یاسمن معین فر

خیلی دلم می خواست که بیام حرم پیاده
دعوت نکردی من رو غم تو دلم زیاده
حالا دارم می سوزم تو حسرت کربلا
دوباره قسمت نشد باز من جاموندم آقا

تویی که در کنارش مینشینی و با چند آیه محرمش میشوی
اما من... منی که عمریست در عشق و حسرتش بسر میبرم
هنوز به او ... نامحرمم...

دنیا!!!
بازی هایت را سرم درآوردی
گرفتنی هاروگرفتنی
دادنی هاروندادی
حسرت هاراکاشتی
زخم هایت را زدی
دیگربس است چون دیگرچیزی نمانده بگذاربخوابم
محتاج یک خواب بی بیداریم...

آنچه آدم را پیر می کند،نگاه به گذشته و حسرت فرصت های از دست رفته است.حساب وکتاب روزهای گذشته آدم را زود پیر می کند و جز بینی تیرکشیده و چشمان حریص و بی فروغ چیزی از او باقی نمی گذارد.

مرد شدم
تا فقط بغض کنم
حسرتِ هر روزم را...
و زمین نگذارم
بُغچه خستگی ام را جلویِ چشمِ همه
وَ فراموش کنم دستِ رفاقت هایی
که همه پُتک شدند
تا غرورم مثلِ دیوارِ پس از زلزله ای
خورد شود....

زمانی آدمها با یک نفر رابطه داشتند و به سرشان وسوسه با چندین نفر بودن میزد..
اینک آدمها با چندین نفر رابطه دارند و در دلشان حسرت با یک نفر بودن میکوبد...
بدان عاقبت وسوسه ها حسرتهاست...

در زمینی که زمان کاشت مرا
گل زیبایش بجز خار نبود
پستی و هرزه گی و هرزه گری
حسرتا...!؟!؟!؟
بهر کسی عار نبود....!؟!؟!؟
زار و بدبخت و گرفتار کسی
که به این عار گرفتار نبود...!؟!؟!؟

اوج حسرت یعنی تنها دل خوشیت
بشه سنگ مزارش
المیرا پناهی درین کبود
