وقتی که برای اولین مرتبه نگاهم با نگاهت تلاقی نموده و برق نگاهت جانم را به آتش کشید
آنموقع هیچ کس، حتی تو هم نمیدانستی که در دلم چه میگذرد
آن لحظه با تمام وجودم تو را دوست داشتم
و این تنها حقیقتی بود که هرگز نتوانستم در قبالش سکوت کنم

به قطار کاروانها، به امید ساربان ها، به خروش آسمانها، به نشاط باغبان ها، به صدای رعد طوفان، به کمال روح انسان، به تمام اصل کیهان، به نسیم عهد و پیمان، به نگاهی بس فروزان، به خدای کس ندیده، به قشنگی دو دیده، به غمی از تو رسیده، به دو آهوی رمیده، به لبان نو رسیده، به عقاب خوش پریده، به کمان ابروانت، به قشنگی لبانت، به دو چشم مهربانت
که دلم همیشه با توست
و دوستت دارم: همانند باغبانی که گلهای زیبایش را دوست دارد
می پرستمت: همانند عاشقی که معشوقه ی خود را می پرستد

قسم به جان
قسم به عشق
قسم بر آن ساعتی که سرنوشت من و تو در آن رقم خورده شد
تو را خواسته ام و می خواهم و خواهم خواست
فراموشت نخواهم کرد
تا روزی که مهر تو را در سینه ام به زیر خاک برم
ZibaMatn.IR