100 متن کوتاه دل ۱۴۰۴ جدید 2025
متن های کوتاه درباره دل
100 متن کوتاه دل ۱۴۰۴ جدید 2025
کپشن دل برای اینستاگرام و بیو واتساپ
دلم راز مگوی تازه دارد؛
به تو، احساسِ بی اندازه دارد؛
به هم ریزد، اگر رویای قلبت،
نخور غم؛ شهر دل صد سازه دارد!
شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)

تپشهای جنون را می شمارم؛
عطشناکیِ دل را می نگارم؛
برای بودنت در لحظه ی حس،
دلم را دست قلبت می سپارم!
شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)

وقتی از دل می نوشت این سرنوشت/
نقطه ی دل، خارج از پرگار شد/
زهرا حکیمی بافقی (کتاب نوای احساس)

من به دنیا آمدم؛ تا بشنوم/
گرمیِ مهری که با دل، یار شد/
زهرا حکیمی بافقی (کتاب نوای احساس)

... بمون با من؛ که هر روز این،
صدای تاپ تاپ قلبم،
برات آهنگ دل داره؛
برات دل می زنه هردم...
(زهرا حکیمی بافقی، برشی از یک ترانه، کتاب ترنّم احساس.)

چقدر قلب شود
دگرگونیِ دلِ من؟
زهرا حکیمی بافقی (کتاب ترنّم احساس)

هر وقت سالار عقیلی میگه ایران اگر دل تو را شکستند...
زن داییم با گوشه روسریش اشکاشو پاک میکنه....
زنداییم اسمش ایرانه

ویرانه نه آن است که جمشید بنا کرد
ویرانه نه آن است که فرهاد فرو ریخت
ویرانه دل ماست که با هر نگه دوست
صد بار بنا گشت و دگر بار فرو ریخت
بهزادغدیری ، شاعر کاشانی

تمام نقطه های دل،
قلمرو دلت شده؛
تو پادشاه دل شدی،
به یک نگاه مهربان!
زهرا حکیمی بافقی،
بیتی از یک غزل.

همیشه یادمان باشد که نگفتهها را میتوان گفت،
ولی گفتهها را نمیتوان پس گرفت...
چه سنگ را به کوزه بزنی،
و چه کوزه را به سنگ؛
شکست با کوزه است...
دلها خیلی زود ازحرفها میشکنند...!

هر آدمی رنج هایی در دل دارد
که از دیگران مخفی میکند،
بیشتر اوقات شخصی را
که سرد خطابش میکنیم
در اصل غمگین است...

من یه روز یه فراهوشِ باشعور می سازم که وقتی بهش میگم \دلم گرفته\
محکم بغلم کنه و بگه: تموم میشه!
:) ♡
برنامه نویسِ شاعرشونم😁!
مهدیه جاویدی🌱)

برده ای دل ولی نمی دانی ، تو غرور همه فراهانی
زود برگرد و زود بیا ، مانده ام در میان ویرانی ...

"اعتماد، ویرانتر از هر زلزله"
رفتی به سرِ زندگی خود؛ دلِ من هم،
باید برود بی تو زند سرد، نفس را.
برای رفتن .. چمدان می بندند
برای ماندن .. دل !
من کدام را ببندم ...! که نه خیالِ رفتن دارم.. و نه توانِ ماندن ..

فریاد کن، حسّ تبی، با دلِ خود!
پرواز کن، تا تپشی؛ تا دلِ خود!
وقتی، دلت، می تپد از، بلبلِ مِهر،
در یاد کن، یا تبِ گُل؛ یا دلِ خود!
زهرا حکیمی بافقی،
کتاب دل گویه های بانوی احساس

خرسند ببینمت به هم میریزم
در بند ببینمت به هم میریزم
ای آنکه نبینمت دلم میگیرد
هر چند ببینمت به هم میریزم

به دلم نشستی ولی دو زانو !
معذب نباش ، برو عقب قشنگ تکیه بده
پاهاتم دراز کن ، این دل فقط جای توئه …
️️️

زیباترین چیزی که درجاده عشق دیدم
تابلویی بود که روش نوشته شده بود
دوست داشتن دل میخواهد نه دلیل

بعضیا نمیتونن بگن دوست دارم
اما بجای اون میگن:
مواظب خودت باش سرما نخوری
هرموقع رسیدی خبرم کن
دیر نخوابی،،خسته میشی
اینا خیلی دلشون دریاست..

می دونی فرق من با برف چیه ؟
.
.
.
.
.
.
.
برف میاد و به زمین می شینه، ولی من همین جوری هم به دل میشینم

سرسخت باش تا در بلندترین طاقچه ی دل ها جای بگیری!وگرنه آسان که باشی فرشِ زیر پای آدم های نامهربان می شوی تا به راحتی از روی تمام خوبی هایت گذر کنند!

زندگانی گاه گاهی همچو طوفان میشود...
میکَنَد از ریشه و هرکس جدا جان میکَنَد...
گر حواست هست اینجا با دلت باش و بمان...
بی دلان از بیخ و بن بی ریشه و جان میشوند...
نویسنده: vafa \وفا\

نامش را گذاشته ام
جانِ دل
یعنی هم جان من است ، هم دل...
حکایت ما فراتر از عشق است
در جستجوی نامی برای احساسمان هستیم
تا آن زمان ،
دو کبوتر عاشق
صدایمان کنید
...
بهزاد غدیری / شاعر کاشانی

دل در کَفت اسیر است
آتش نزن، حریر است
فکری به حال دل کن
عمری گذشت و دیر است

مثلِ اون عکسی که قایمکی نِگهش داشتم
وَ هنوز گاهی نگاهش می کنم . .
مثلِ آهنگی که هیچوقت پاکش نمی کنم
ولی رَدش میکنم ؛
هنوزم دلم پیشته . .
!💙🎼

روزگاریست در این کوچه گرفتار توام
با خبر باش که در حسرت دیدار توام
گفته بودی که طبیب دل هر بیماری
پس طبیب دل من باش که بیمار توام
بهزاد غدیری ، شاعر کاشانی

دلم به شوق نگاهت بهانه می گیرد
چه کرده ای که دلم درفراق ، می میرد
به یاد این دل من باش هرکجا هستی
دلم به یاد تو افتد ، عجیب می گیرد
( بهزاد غدیری شاعر کاشانی)

در این داستان پر ماجرای زندگی
من به هیچکس بد نکردم
جز💔 دلم

نگاه های تو از هر تبر برنده تر است
کمی بپوش که دل زخمی و زیان دیده است

میگن شیشه حافظه داره، یعنی هر ضربه ای بهش بزنی تو خودش جمع میکنه. برای همینه که بعضی وقتا بی دلیل با یه تقه کوچیک میشکنه. حکایت دل ما آدماست..
نویسنده:مائده حق ویردی

سخت می گذرد این غم
دراین سازش روزگار
همراه خون دل های بی امان

دلم رفته است هواخوری
و عقلم
پارهِ سنگ برمی دارد
تا وزن کند
تنم را
که دل ندارد.

آقای قاضی هرچه ازدل خواستیم بد آمد شما دیگه باما،بد نباش.....

هوایم با تو شد حالا،
پر از مهر؛
نفس هستی و با تو،
می کشم دم.
شرابِ خون خورَد دلم،
زِ جامِ سردِ بی کسی؛
بیا؛ بشو، تو همنفس،
برای من؛ برای دل!
میپرستیدم سیه چشمان مستش را ولی...
تا به خود باز امد، او از دلم دل کنده بود...
دل را کجا خواهی بری، گو تا شوم دنبال تو...
مقصد کجاس معبود من، گو تا شوم قربان تو...
بیا
تا دلتنگی ام را ،
ورق بزنی،
صفحه ی دل را ، خاک گرفته است...
دل، گیر کسی است،
که دلگیرم کرد و رفت،
در آن غروب دلگیر دریا
اسمش را گذاشته ام
جانِ دل
یعنی هم جان است و هم دل
کار ما از عشق گذشته
یعنی هنوز برای احساسمان اسمی پیدا نشده
عجالتاً مال هم دیگر صدایمان کنید!
