100 متن کوتاه صبح ۱۴۰۴ جدید 2025
متن های کوتاه درباره صبح
100 متن کوتاه صبح ۱۴۰۴ جدید 2025
کپشن صبح برای اینستاگرام و بیو واتساپ
خواستنی تر از من
برای تو
دل گنجشک های چنار همسایه است
هر صبح
با آواز تو
زندگی را جشن میگیرند
دل من که
برگ ریزان
و
بدتر از هزار کوچه در پاییز
خواستی بروی
پشت سرت
درخت
را ببین
S♡M

مُحکم وقوی باش..
روزهای خوب خواهند آمد...
باز میشه این در
صبح میشه این شب
صبر داشته باش....

یزدان به تو عمری دگر و روز دگر داد
یک صبح دگر، ظهر دگر، شام دگر داد
پس سجده و صد شکر که پیمانه نشد پر
این روز مبارک که خدا لطف دگر داد...

صبح یعنی پرواز
قد کشیدن در باد
چه کسی می گوید
پشت این ثانیه ها تاریک است
گام اگر برداریم روشنی نزدیک است

صبح قسمت فوق العاده ای از روز است؛ ذهن تو هنوز تازه است و بهترین زمان برای برنامه ریزی روزت است. بیدار شو، فرصت های بی پایان در انتظار تو هستند.
متن عطیه چک نژادیان

صبح آمده؛ با خنده نموده است: «سلام»/
صد پنجره با عشق گشوده است؛ سلام/
احساسِ خوشی، داده به دل، دست کنون/
رنگِ شبِ تیره، چو زدوده است؛ سلام/
شاعر: زهرا حکیمی بافقی
کتاب دل گویه های بانوی احساس

هر صبح یک روز جدید در انتظار ماست ؛ انسانها میگویند که اگر خوش شانس باشی بهتر است ، اما من ترجیح میدهم که هوشیار باشم، چرا که وقتی شانس به سراغم بیاید از دستش نخواهم داد ...

هر صبح خدا، یک غزل از دفتر عشق است
سر سبز ترین مثنوی از منظر عشق است
هر صبح سلامی به گل روی تو زیبا
چون یاد گل روی تو، یاد آور عشق است

رخ زیبای تو
هر صبح تماشا دارد
خنده کن تا ز گلستان لبت، گل بارد
باز کن دیده که
خورشید کند جلوه گری
ناز کن تا همه عالم به تو دل بسپارد...

ای حسِّ بی مِثل و مَثَل! صبح به خیر!
احساسِ دیوانِ غزلِ! صبح به خیر!
شیرین شده، با «تو» پگاهِ دلِ من؛
شیرین تر از، جامِ عسل! صبح به خیر!
زهرا حکیمی بافقی،
کتاب دل گویه های بانوی احساس.

صبح است و خورشید
با انگشتان طلایی
می کوبد بر پنجره ات ؛
بیدار شو! بگذار زندگی
از دریچه ی چشمان تو آغاز شود...!
️️️

من که هیچ، اصلا تمامِ جهان!
به تو بستگی دارد،
چشم که باز کنی، صبح میشود...
لبخند هم که بزنی، بخیر هم میشود...

ساعت ، هزارِ نیمه شب !
آنها که درد دارند ، میدانند
تا صبح ، هزار ساعتِ دیگر مانده است !
️️️

صبح که می شود
دنبال اتفاقات خوب بگرد
دنبال آدم هایِ خوبی
که حال خوبت را
با لبخند هایشان
به روزگارت سنجاق کنی
یک روز خوب اتفاق نمی افتد
ساخته می شود...

آنی که ز صبح خنده بر لب دارد
بر قلب کسان بذر محبت کارد
هر روز بخند و شاد باش ای دوست
بگذار جهان بر تو محبت آرد

به یغما می برد هر صبح
عبور آفتاب
بادبادک یادت را؛
که هر شب
میهمان آسمان وحشی
خواب هایم هست....

لبخند بزن که زندگی در گذر است ...
بر شانه ی صبح،قاصدک خوش خبر است
می گفت نسیم ِ کوچه گردی دیروز
بانوی بهار از همه خوشبخت تر است

می خواهم هر صبح که پنجره را باز می کنی
آن درختِ رو به رو من باشم
فصلِ تازه من باشم
آفتاب من باشم
استکان چای من باشم
و هر پرنده ای که
نان از انگشتانِ تو می گیرد …!

صبح آمده از پنجره با نور و هیاهو
خورشید و گل و معجزه و بوسه وجادو
بگذار که امروز فقط روز "تو" باشد
بگذار گره باز شود از خم ابرو...

هر صبح
یادت در من طلوع می کند
و خورشید نگاهت
وجود سرد مرا در آغوش می گیرد
واژه ی سلام هدیه ی نفس های توست
برای تولد روزی دیگر
و آغاز زندگی ام
با تو
مجید رفیع زاد

تو قشنگ ترین رویای عاشقانه های منی
درست مثل رویایی
که هر صبح از زیر پلکهایم عاشقانه
پر می کشد
و شانه هایم
ساعتها
عطر موهای تو را می دهد !!.
️️️

دوباره صبح ؛
یک شروع تازه
زمانی برای با هم بودن
مهرورزی را دوره کردن
از زندگی لذت بردن
گل خنده بهم هدیه کردن ...

ای دوست بیا لب به لب قند زنیم
دلتنگی خود به صبح پیوند زنیم
معجونِ جنونِ تلخ را سربکشیم
با عشق به آفتاب لبخند زنیم
خیرالهی(دلارام)

صبح است وسلام تازه تر می چسبد
یک صبح بخیر مختصر می چسبد
لبخند تو بر سفره ی شعر و غزلم
حتّی دو دقیقه بیشتر می چسبد

صُبح است بیا دوباره پرواز کنیم
دروازه دل به دوستی باز کنیم
دیروز که رفت رفته را غم نخوریم
یک روز دگر به شوق آغاز کنیم ...

آفتاب گندمین، نقاش زیبای نسیم
صبح شد، آبی بکش تن پوش این جالیز را
قند در پهلوی چای و نان هم آغوشِ غزل
طرح لبخندی بزن، کامل بکن این میز را

هرصبح در بازار دنیا به خوشبختی چوب حراج میزنند ! اینکه ما قدم برنمیداریم و قیمت پیشنهاد نمیکنیم داستان دیگریست ...
خوشبختی پیداکردنی نیست ، بدست آوردنیست !

هر صبح
دل انگیزترین واژه هایم را
به اشتیاق طلوع نگاهت
کنار هم می چینم
تا سبزترین غزلم را
با چشم های تو
بسرایم
مجید رفیع زاد

صبح است دلارامم، ای حضرتِ مستانه
مضمونِ دوبیتی ها، دردانه ی این خانه ...
امروز چه خوش یُمن است صبحانه کنار تو
لبخند حلالت باد، خوش مزه ی دیوانه ...

برای دیگران،صبح است ومن
دریک شب دیگر،
که دستش را به گرد گردنم افکنده
درگیرم!!!
که میبیند مرا؟
سیرم؛
دگر سیرم...

دوست داشتن هاى اولِ صبح
آنجا که هنوز،
درگیرِ روزمرگى نشده اى...!
آنجا که چشم باز میکنى،
و هواىِ یار در سر می پیچد!
عجیب میچسبد
فکرش را بکن، باران هم ببارد...!

من قدم زدن در صبح زود و غروب را دوست دارم. اولی روزم را می سازد و دومی شبم را

صبح امد و چشمانت غزل ها سرود…
المیراپناهی -درین کبود
نویسنده

.
تو با صبح شکوفا می شوی
نفس نفس،
در من جان می گیری
و آفتاب را،
با چشمانت به خانه ام می آوری
بگذار این صبح یادگار مهر تو باشد...
️️️

بوسه ات راباید با قهوه ام به هَم بزنم
بیدار شو! من بدون دوست داشتنت صبحانه که هیچ، صبح هم از گلویم پایین نمی رود...

هنگام سپیده دم خروس سحری،
دانی که چرا همی کند نوحه گری؟
یعنی که: نمودند در آیینهٔ صبح
کز عمر شبی گذشت و تو بیخبری!

گلدانِ گلِ شکفته برمیز! سلام
فنجانِ طلاییِ عسل ریز، سلام
به به چه هوایی، چه نسیمی،ای جان
ای صبح بهاریِ دل انگیز! سلام

به صبح می مانی
به طلوع عاشقانه خورشید
به طراوت نسیم سپیده دم
و آن هنگام که
آغوشت بزرگترین آرزوی من است..
️️

سلام صبح زیبا تون بخیر
الهی حال دلتون خوب
ساز زندگیتون کوک کوک
خدایابرای دوستانم رقم بزن
1هفته حال خوب
1هفته آرامش
1هفته موفقیت
1هفته خیروبرکت

دخترک از صبح خوشحال است و دف می زند، از روز ابری و غمگین دیروز رسیده به روز آفتابی و پر نور امروز
بالاخره تمام شد

اول صبح
فدای تو شدن را عشق است ...
غزلی ناب برای تو شدن را عشق است ...!
خواب آلودهام و مَنگ و خمارم ، امّا
مست درحال و هوای تو شدن راعشق است ...!
️️️

هر صبح دلم را،
را به خیالت گره می زنم
باشد که از آن خورشیدی زاده شود
تا دوست داشتنهایم را،
به تو برساند...!

دیدنت را دوست دارم ،،
سرِ صبح ، ظهر ، غروب
در خواب ، همیشه ، هرجا
هر جا که بتوان تو را دید ،،،
صدا کرد ، بغل کرد و بوسید
من دیدنت را
دیوانه وار دوست دارم ....

لبخند بزن به روزگاری که از نو شروع شده ، صبح یادآور زیباییهاست ...
یادآورِ زندگیِ نو، شروعی نو، نگاهی نو و امیدی نو ، ردپای خدا در زندگیست ...

چشم های تو
زادگاه خورشید است
نگاهم که می کنی
صبح در دیدگانم حلول می کند
روشن می شوم
نور می گیرم
و در تقویم باغچه خیالم روزی دیگر
رقم می خورد

صبح یعنی
من هر روز
دلتنگی ام را دم کنم
و تو خورشید را نور بدهی،
صبحِ من، با دلتنگی آغاز شود
و صبحِ تو با دوست داشته شدن...
️️️

صبح آمده تا دلبری آغاز کنی️
تا پنجره روی باغ گل باز کنی دم کرده ام عاشقانه یک قوری شعر
من چای بریزم بلدی ناز کنی؟️

تو اتفاق ناب من در هر صبحی
صبح من با تو و لبخندت صبح می شود و چشمانت که جسم و روحم را تسخیر می کند .

چشم هایت...
نور می تاباند و صبح عشق را به پنجره می کوبد!
طلوع در چشم های توست...
خورشید هیچ کاره بود...

هر صبح ڪه چشم باز میکنم️
عاشق مۍ شوم ، دل میبازم به نگاهت
به بوسه هاۍ عاشقانه ات حضرت
معشوق! ️

در طلوع چشمانت پلک می گشایم!
صبح، هم رنگ چشمان توست!
زیبا میدرخشد، شبیه لبخندت
چه قدر، این صبح ها را
دوست دارم، مانند تو ...️
️️️

بیدار که می شوی شهدِ لب هایت
شیرین می کند صبح هایم را
تو را به عشق می نوشم هنگامِ
طلوع برایِ تولدی دوباره...

برای توصیف صبح
به چیدمان واژه ها نیاز نیست،
صبح، حس زیبایی ست
وقتی به یادت
لبخندی کوچک بر لب هایم می نشیند ...

هر صبح که از گوشه ی ایوان به در آیی
جانم به در آید چو ببیند رخ ماهت
تا گوشه ی چشمی به منت جلوه فشانی
پابند شود مرغ دلم فکر تو راحت...️
️️️
