جان تو ای علمدار در راه دین فدا شد
غرقه به خون شدی و دست از تنت جدا شد
با چشم تیر خورده دادی ز جان سلامم
ای خفته در یَمِ خون سقای تشنه کامم
زینب میان خیمه آه از غمت کشیده
چشمت ز تیر دشمن چون مشک تو دریده
جا دارد أَر گریبان گردد زماتمت چاک
افتاده ای ز مرکب بی دست بر روی خاک
با پهلوی شکسته با قد و قامت خم
زهرا به دیدن تو آمد ز عرش اعظم
ZibaMatn.IR