پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
ماه محرم شد باز علمدار نیامد ….....
ماه هاشمیعلم بر دوش او پاینده باشدعلمدارم الهی زنده باشدبنازم لشگری را که میانشیل ام البنین فرمانده باشدشگفتا اختران آل یاسینکه ماه هاشمی تابنده باشدبه میدان می رود اما دریغاجهان سردرگم آینده باشداز آن ترسم که دیگر برنگردددلم در پیش او جامانده باشدامان از حال و روز خواهری کهاز این بالا بلا دل کنده باشفدای ساقی لب تشنه کامانفرات از چشم او شرمنده باشد♤♤♤✍علی معصومی...
بی تو دستهای زینب زنجیر میشودتو اگر نباشی دشمن شیر میشودای چشمت از مشک ات پریشان تربرخیز که دارد بخدا دیر می شودزل زده ام به راه تو بدون پلکبی تو دل از همه دنیا سیر می شودرفتی و بی تو من حرم را چه کنمچه بد جور بی پناهی تفسیر می شودای پشت و پناه بی تو کمر را چکنمنبود تو با هلهله تفسیر میشودتیر سه شعبه بوسه بر چشم تو زدکابوس رقیه بود که تعبیر می شود...
علمداری چو تو هرگز ندیدم وفاداری چو تو دیگر نبینم تویی بابَ الحَوائِج یا اَبَاالفضلامیدم هست باشی تو شفیعم شعراز:حسین صالحی...
در وادیِ تشنگان جز ایثار نبودبر عشق بجز عشق ، وفادار نبودچون کوه کنار علقمه با صد زخملب تشنه تر از میر علمدار(ع) نبود...
ای چشم تو بیمار ، گرفتار ، گرفتاربرخیز چه پیشامده این بار علمدارگیریم که دست و علم و مشک بیفتدبرخیز فدای سرت انگار نه انگار...
یارا دلبر و دلدارا ماه جهان آرا میکشد عشق تو آخر سر ماراجانا سید و مولانا حضرت سلطانا تشنه ی تو هستم سید العطشاناجانم جانم به صدای نوکرات به دلای مبتلات به مسیر اربعین به نجف تا کربلاجانم جانم به شفای تربتت به پر علامتت به دلی که میتپه برای زیارتتیار بطلب سید و سالار بطلب خسته ام آقا به علمدار بطلبیار بطلب سید و سالار بطلب خسته ام آقا به علمدار بطلب...
نهاد پا در فرات، خواست لبی تر کندبرای اهل حرم، آب میسر کندداغ عطش بر لبش هر طرفش دشمنیباز در این مهلکه یاد برادر کندتشنه لب داده جان بر لب دریای آبخجل از روی او گشته دل آفتابدست عباس چون جدا شدمحشری در خیمه ها شدعلم افتاده و نیست علمدار حسین، یا حسینعلم افتاده و نیست دگر یار حسین، یا حسین...
دو برادر دو برادر دو شجاع بی نظیراین علمدار سپاه او امیراین حسین او ابالفضل جواناین امام او امیر کائنان...
جان تو ای علمدار در راه دین فدا شدغرقه به خون شدی و دست از تنت جدا شدبا چشم تیر خورده دادی ز جان سلاممای خفته در یَمِ خون سقای تشنه کاممزینب میان خیمه آه از غمت کشیدهچشمت ز تیر دشمن چون مشک تو دریدهجا دارد أَر گریبان گردد زماتمت چاکافتاده ای ز مرکب بی دست بر روی خاکبا پهلوی شکسته با قد و قامت خم زهرا به دیدن تو آمد ز عرش اعظم...