آی بمیرم،ای کاش یکی به جای دستای زینب چشمای زینب و می بست،این منظره ها رو نمی دید،آخ تا رسید کنار گودال قتلگاه،هر چی صدا زد،دادش جواب زینب و بده،حسین چشما رو باز نکرد،تا قسم داد حسین جان،جان مادرم، چشمای خون گرفته رو باز کرد،زینب برگرد برو به خیمه،می گه دیدم زینب داره می ره،اما عقب عقب می ره،هی به سر می زنه،هی فریاد می زنه،حسینم و دارن می کشند، أَمَا فِیکُمْ مُسْلِمٌ؟ یه مسلمون بین شما پیدا نمی شه؟ آی بمیرم،نانجیب روی زینب و زمین زد،گفت:مگه نمی بینی حسین و دارن می کشند،گفت :کار حسین و زودتر تموم کنید،یه وقت زینب ببینه،سری به نیزه،اگه این روضه یه شب در سال جا داشته باشه بخونی امشبه،وقتی شام غریبانیه،بی بی زینب زیر این خیمه نیم سوخته ها خوابش برد،عجب خوابیدنی،خواب به چشمش اومد یا نه،بی بی بیهوش رو زمین اوفتاد،این بچه ها سرشون رو دامن بی بی،همه از حال رفتند،یه وقت در عالم رؤیا حضرت زهرا سلام الله علیها رو در خواب دید،مادر اومدی،اما دیر اومدی،یه جمله رو می خوام عرض کنم،گفت زینب جان،من از صبح اینجا بودم،خودم همه ی منظره ها رو دیدم ،اونوقتی که می خواست سر از بدن حسین جدا کنه،سر رو دامن خودم،هر چی فریاد زدم،بُنَیَّ ،*****
حدود ساعت سه ،من عقیله دختر حیدر
چنان مرغی که پرپر می زند، بر خاک و خاکستر
حدود ساعت سه،من پریشان آمدم با سر
ولی مثل همیشه باز از من زودتر مادر
حدود ساعت سه، دیدمت بر خاک و خاکستر
ولی عریان نه پیراهن نه عمامه،نه انگشتر
******
آنطرف از دور دیدم سارقی کرده کمین
چشم دارد او به انگشتر به خیلی چیزها
جا گرفته روی سینه آن سگ حار از قفا
می زند هی ضربه بر حنجر به خیلی چیزها
کاش تنها آن حرامی با گلویت کار داشت
می خورد این تیزی خنجر به خیلی چیزها
با قد خم مادرت آمد عیادت کرده ای یاد پهلو
یاد میخ در به خیلی چیزها
داخل گودال حالش را رعایت می کنی
چون که حساس است مادر به خیلی چیزها
صلی الله علیک یا مظلوم یا اباعبدالله
شب عاشوراست امشب،کربلا غوغاست امشب
چه خبره امشب تو خیمه ها،آی ،نوکرا،فدایی های ابی عبدالله،بیاید بریم تو خیمه،با حضورمون با ناله زدنمون،با گریه کردنمون امشب تسلای دل زینب باشیم،اینقدر زینب از دیدنتون خوشحال می شه،اینقدر سکینه خوشحال می شه،آخه صدای پای اسب ها می اومد می گفت عمه ،لشکر برا کی داره می آد،تا صدای پای دو تا مرکب اومد،مسلم بن عوسجه و حبیب بن مظاهر،تا این دو تا اومدند به زینب خبر دادند،برا حسینت لشکر اومده،اینقدر زینب خوشحال شد،به حبیب که گفتند بی بی زینب از اومدن شما اینقدر خوشحال شده،شروع کرد گریه کردن،گفت:مگه من کیم؟الحمدالله من باعث خوشحالی زینب شدم،آی کربلایی ها با ناله تون امشب دل زینب و خوشحال کنید،ناله بزنید یاحسین……….
******
که ای خفته خوش به بستر خون دیده باز کن
احوال ما ببین و سپس خواب ناز کن
ای وارث سریر امامت،به پای خیز
ما را سوار بر شتر بی جحاز کن
******
دلی در خون نشسته دوست داری
بگو قلبی شکسته دوست داری
تو را ای عشق بی سر دوست دارم
مرا با دست بسته دوست داری
******
نه تنها تیر و تیغ وسنگ بوده
سر پیراهنت هم جنگ بوده
ولی شرمنده زینب دیر فهمید
که انگشتر به دستت تنگ بوده
ZibaMatn.IR