زیبا متن : مرجع متن های زیبا

امتیاز دهید
5.0 امتیاز از 1 رای

تمام حالات ممکن را از نظر گذراندم!
این ک شاید از لبه تنه درخت ب پایین سقوط کنم..
این ک ب خاطر پوسیده بودن تنه درخت، ناگهان تنه پودر شود..
این ک پایم گیر کند..
این ک آخر آخرش مرگ است...
آرام پا جلو گذاشتم..
آرام قدم برداشتم..
میان این دره رودی خروشان بود..
یک رودخانه..
با عمق زیاد..
ک اگر درونش می افتادم دیگر زنده ماندنم.......
بگذریم..
تنه پوسیده درخت همچو گهواره نوزاد، چنان این طرف و آن طرف میرفت ک هرگاه باید با سر ب درون دره سقوط میکردم..
پایم ب ناگاه سُر خورد..
با دستانم تنه را محکم در آغوش گرفتم..
گویی کودکم را پس از سالها یافته ام..
ب زیر پایم نگاه کردم..
کسی برایم دست تکان میداد..
میان آن آب خروشان..
دستی تکان میخورد..
هرچه میخواستم چهره شخص را ببینم... نمیشد..
گویی چهره نداشت..
ب سرعت فیلم های اکشن گویی چشمانم قدرت زوم کردن را یافت..
بر روی شخص زوم شدم..
و با تمام وحشتی ک ب سراغم آمده بود فریاد زدم..
صورت نداشت!
و لباس های من را بر تن داشت...
گویی من بود بدون صورت...
تمام تنم میلرزید...
دستانم از ترس عرق کرده بود...
بازوانم بی حس شده بود...
چ میکردم؟
دستانم با تمام تلاش و درد رها شد..
و...

از خواب پریدم..
خود بدون صورت ترسناک است...


داستان های خواب زده

نویسنده: vafa \وفا\
ZibaMatn.IR

____vafa____ ارسال شده توسط
____vafa____


ZibaMatn.IR

این متن را با دوستان خود به اشتراک بگزارید


انتشار متن در زیبامتن