100 متن کوتاه خسته ۱۴۰۳ جدید 2025
متن های کوتاه درباره خسته
100 متن کوتاه خسته ۱۴۰۳ جدید 2025
کپشن خسته برای اینستاگرام و بیو واتساپ
حوصلع! سر! 😶
عشق! پر! 💔
چشم! تر! 😢
مخ! رد! 🤯
سر! درد! 🤕
مغز! هنگ 🥴
دل! تنگ! 🥺
خستع نباشی سر نوشت... 😊

اون دیالوگه که میگفت:
من هر روز همین قدر خسته ام.
فقط امروز حال و حوصله ی
گول زدنِ خودم و بقیه رو ندارم.
عمیقا میفهمم داره چی میگه...
...Saeideh...

من میدونم نباید خسته شد؛
میدونم نباید بُرید؛
میدونم زندگی ادامه داره؛
فقط دلم میخواست یه وقتایی، یه جایی، یه گوشهای وایسم
بگم خستهام
و یکی بفهمه چی میگم!
نه که فقط بشنوهها، بفهمه!

ما مناسب ترین آدمهای ممکن بودیم برایِ هم،
که در نامناسب ترین زمانِ ممکن به هم برخوردیم ...
تو خسته بودی از زخم هایِ روی تنت،
من خسته از مرهم گذاشتن روی تنِ زخمیِ آدمها
نویسنده عطیه چک نژادیان

- خاورمیانه را به تقلیدِ چشمان شرقیِ تو
ساخته اند
پرالتهاب ..
اندوهگین ..
خسته ..
زیبا......

کوچه ام؛
-بُن بست ،
-خسته،
-متروک اما؛
سرریز ِحسِ
آمدن ِتو!
سعید فلاحی (زانا کوردستانی)

در من گرگی خسته و وحشی است / خسته از تمام دنیا...خسته از بازی های سرنوشت...وای از روز انتقام

گاهی آنقدر خسته و غمگین میشوم،که دلم میخواهد حداقل یکبار خواب خدا را بیینم.یک مُشت از آرامشش هم در عالمِ خواب کافی ست تا برای یک عمر،از این همه تلخی ها دلم نگیرد!

در این شهر مردمان همه خسته اند
گاه گاهی میخندند ونقابی دارند
اما در پس این خنده ها دردیست پنهان

از خوابها به سوی تو می آیم،
از بادها، همهمه ها و سپیده ها،
از نورها، تالابها به سوی تو می آیم با قایقی شکسته.
خسته رسیدیم
و در هوای شرجی خواب آلود به دریایی لنگر انداختیم که کناره اش نیست.
.

تو اگر میداستی
که چه زخمی دارد
که چه دردی دارد
خنجر از دست عزیزان خوردن
از من خسته نمی پرسیدی
آه ای مرد چرا تنهائی

دلمان سرشار از درد
و شانه هایمان خسته تر از آن است که این بار را به دوش بکشد
یاسمن معین فر

خسته ام از گریه ها ی بی صدا
از این همه حسرت بی انتها
خسته از دلخوش به فردا بودنم...
خسته ام از ضربه های بی هوا
داغ دارم... درد دارم... مرده ام...
سفت خوردم من از شل گرفتن ها، خدا...

این تن خسته است! از نیمه رفتن ها...از نیمه ماندن ها...یا بمان و امید فردایم باش یا دیروز را برگردان و برو

این سهم منه خسته ى از راه رسیدست
یه چاى بدون قند و لبخند قشنگت
تو مثل همیشه خوب میخندى و شیرین
تسلیم تو میشم وسط میدون جنگت

از من نرنج
نه مغرورم نه بی احساس
فقط خسته ام
خسته از اعتمادی بیجا ...
برای همین قفلی محکم بر دل زده ام !

سکوت..
همیشه به معنای رضایت نیست..
گاهی یعنی خسته ام از اینکه مدام.
به کسانی که هیچ اهمیتی به فهمیدن نمیدهند توضیح دهم!
سیمین دانشور

من نفس های زنی خسته ام از استثمار
قطره ی اشک سرِ گونه ی بی تقصیرم
بغض یک دختر افسرده ام از بی عشقی
غم یک جان به لب آمده از تقدیرم

آه ای باران
ای خسته از ابر و آسمان
برای که می باری
برای من تنها؟
یا از دست آسمان گله داری
که سقوط میکنی؟
خودکشی میکنی؟

خسته ام ...
مثل اسیری که به هنگام فرار یادش امد کسی منتظرش نیست . نرفت ...

و من همان کشورِ در سوگ نشسته و خسته بعد از یک جنگ ناجوان مردانه ام¡
رَماد

خسته ام از تمام حسرت های کوچکی که می رسند به نبودن های بزرگ...

خسته ام از مردم نیرنگ بازِ هفت رنگ
اندکی آرامشم در این جماعت آرزوست

می آید با ادعای عاشقی
تمام دار ندار قلب ت را بر می دارد
چند روزی می ماند
و میرود
تو می مانی و دیواره های سرد قلب ت
و یک عمر کلنجار با دل و سادگی هایش

نه بیمارم ، نه خوشحالم ، نه از حالم خبر دارم..
گهی با جان گهی با دل ، گهی از هر دو بیزارم!

شبیه عابری خسته که مانده در خیابان ها
بدون تو پریشانم بیا ای راحت جانم

خسته تر از آنم که نالان بمیرم
مرده تر از آن که با درد بمیرم
از دلم دیگر نتوان خبری گرفت
افسرده تر از آنم که که گریان بمیرم

غریبانه شکستم
من اینجا تک و تنها…
دل خسته ترینم…
در این گوشه دنیا…
ای بی خبر از عشق…
که نداری خبر از من…
روزی تو آیی…
که نمانده اثر از من..

مثل یک کودک بد خواب که بازیچه شده
خسته ام خسته تر از انکه بگویم چه شده
در خیالات بهم ریخته ى دور و برم
خیره بر هر چه شدم خاطره اى زد به سرم

زندگی منو خسته نکرد
تغییر آدمهایی که
خیلی واسشون ارزش
قائل بودم و برام مهم بودن
منو خسته کرد...

من فقط خسته بودم
خوابم برد
یکی آمد
یکی که خوب بلد بود خوابم را ببرد؛
ریخت توی کیسه وُ
با خودش برد
هنوز هم خسته ام
فقط خوابم نمی برد

به تمامی گنجشک های شهر
منتظز شانه های تو هستند
چرا پیدا نمیشوی
پرواز خسته است
لانه ام را کجا برده ای؟
