در خیالات خودم
در زیر بارانی
که نیست...
می رسم با تو به خانه
از خیابانی
که نیست...
می نشینی روبرویم
خستگی در می کنی
چای می ریزی برایم
توی فنجانی
که نیست...
باز می خندی
و
می پرسی
که ....
حالت بهتر است ؟
باز
میخندم
و می گویم
خیلی ....
گرچه می دانی
که نیست...
شعر می خوانم برایت
واژه ها گل می کنند
یاس و مریم می گذارم
توی گلدانی
که نیست...
وقت رفتن می شود
با بغض می گویم
نرو
پشت پایت اشک می ریزم
توی ایوانی
که نیست...
می روی
و
خانه لبریز از نبودت میشود
باز تنها می شوم
با یاد مهمانی
که نیست...
ZibaMatn.IR