100 متن کوتاه زهرا حکیمی بافقی ۱۴۰۳ جدید 2025
متن های کوتاه درباره زهرا حکیمی بافقی
100 متن کوتاه زهرا حکیمی بافقی ۱۴۰۳ جدید 2025
کپشن زهرا حکیمی بافقی برای اینستاگرام و بیو واتساپ
دلم راز مگوی تازه دارد؛
به تو، احساسِ بی اندازه دارد؛
به هم ریزد، اگر رویای قلبت،
نخور غم؛ شهر دل صد سازه دارد!
شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)
نگاهش بود، عنوان دوبیتی؛
در آن گم بود، دیوان دوبیتی؛
و با «ردالعجز»، بر صدرٍ احساس،
دو چشمش گشت، پایان دوبیتی...
شاعر: زهرا حکیمی بافقی، (الف احساس)
گم می شوم در ازدحام دنیا؛
وقتی که نمی شود پیدا؛
حتّی،
سایه ای از بلندای قامتت،
در انزوای پس کوچه های خلوتِ احساسم!
زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)
تو که: شعر شررباری سراپا،
پر از حسّی؛ صفا داری سراپا؛
برای وسعت یک آسمان عشق،
شکوهِ مِهررخساری سراپا!
شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)
صفایت حسّ بس بی تاب دارد؛
هوایت پرتوی مهتاب دارد؛
برای برکه ی نیلوفرِ مهر،
نگاهت، آفتابی ناب دارد!
شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)
اگر شعرم، تبِ احساس دارد،
شمیمش، شمّه ای، از یاس دارد،
به عشقِ توست؛ آقای فرامِهر!
دمت، آرامشِ ریواس دارد!
شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)
گلِ حالِ نهان، زیباست با تو؛
دلم سرشار، از رویاست با تو؛
در اوجِ فصل های خشکِ احساس،
درونم چشمه ای، جوشاست با تو!
شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)
به هنگام نبودت، اوج سرماست؛
تمام لحظه های جان، جگرساست؛
ولی وقتی کنارم هستی ای دوست!
دمای نبضِ احساسم چه بالاست!
شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)
حریرِ دامنت را دوست دارم؛
گلستان تنت را دوست دارم؛
میانِ باغِ رویاییِ احساس،
ترنّم کردنت را دوست دارم!
شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)
گلِ پیراهنت را دوست دارم؛
لب و، عطر تنت را دوست دارم؛
در اوج لحظه های گرم احساس،
تب بوسیدنت را دوست دارم!
شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)
تپشهای جنون را می شمارم؛
عطشناکیِ دل را می نگارم؛
برای بودنت در لحظه ی حس،
دلم را دست قلبت می سپارم!
شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)
در آغوشت بیارامم چه زیباست!
برایم ناکجایش قدّ رویاست!
در آن شورش ترین احساسِ نابی،
برای باورِ قلبم مهیاست!
شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)
دلم تنگه مثال کوچه ی شب؛
که در آن نیست، یک دم لغزشِ لب؛
تبِ تنهایی و، حسٌ غریبی،
شده، شورشگر حالِ من اغلب!
شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)
گلم! نقشِ دلِ پیراهنم باش!
مثالِ گل حریری بر تنم باش!
ببر من را به قلبِ باغِ احساس؛
به فکرِ دم به دم، بوسیدنم باش!
شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)
نباشد، جفایت؛ «گلم!» باورم
نگردد، به جز، مِهرِ «تو»، در سرم
از احساسِ پاینده در جامِ دل
تو سرشار کن: کام و هم، ساغرم
زهرا حکیمی بافقی
کتاب دل گویه های بانوی احساس
نباشد، جفای وفا، باورم
نگردد، به غیراز، صفا، در سرم
از احساسِ شورش مدارِ جنون
شرربار شد، ریزشِ ساغرم
زهرا حکیمی بافقی، (الف احساس)
🌿❤️🌿
در امواجِ دلم، بحرِ حسین است؛
گلِ احساسِ دل، بهرِ حسین است؛
تمامِ کربلای دشتِ جانم،
دمادم خانه و شهرِ حسین است...
زهرا حکیمی بافقی
(کتاب دل گویه های بانوی احساس)
روزی، من و تو، با هم، رفتیم به باغ🌳
آویزان بود، رو درختی، یک زاغ🌳
گفتی تو که عبرتِ کلاغان است این🌳
من سوخت دلم، به حالِ آن بچّه،کلاغ🌳
زهرا حکیمی بافقی
(الف احساس)
🌿🌳🌴🌿
وجودم با تو سرشار از وفا شد؛
سراسر، شور و دنیای صفا شد؛
میانِ جان شکفته نوگُلِ عشق؛
و احساسم به مِهرت مبتلا شد...
زهرا حکیمی بافقی،
کتاب: دل گویه های بانوی احساس.
🌿❤️🌿
درونِ سینه حسّی ناب دارم؛
دلی سرگشته وُ، بی تاب دارم؛
به رویای رسیدن، تا گلِ عشق،
دمادم دیده ای بی خواب دارم...
زهرا حکیمی بافقی،
کتاب دل گویه های بانوی احساس
🌿❤️🌿
از رنگ و ریا هیچ نبردی بویی؛
با نوگلِ خوبی و صفا هم خویی؛
آن قدر، تو بیرنگی و خوبی؛ گلِ من!
که احساسِ دلم جز تو نبیند رویی!
زهرا حکیمی بافقی،
کتاب دل گویه های بانوی احساس.
🌿❤️🌿
پُررنگ ترین رنگِ وفا هست دلت؛
بی رنگ تر از، آبِ صفا هست دلت؛
از جنبه ی احساس و گلِ خوبی و مهر،
همواره چه بی رنگ و ریا هست دلت!
زهرا حکیمی بافقی،
کتاب دل گویه های بانوی احساس.
🌿❤️🌿
لحظه های گرمِ احساساتِ من/
داغ تر، از بوسه های یار شد/
در انارستانِ داغ بوسه ها/
سینه از سرخی، چنان گلنار شد/
زهرا حکیمی بافقی (کتاب نوای احساس)
گفتی: اگر، مشتاقِ درمانی،
نگذار تا از درد، درمانی؛
چون پرتوی مهرت، مرا دل داد،
درمان شدم، با پرتودرمانی.
زهرا حکیمی بافقی
(۲۴ تیرماه ۱۴۰۳)
دمیده باز هم بوی محرم؛
شده جاری به هر جا اشکِ ماتم؛
گلِ احساسِ جانها گریه دارد؛
همه، گُلدشتِ دلها گشته دَرهم...
زهرا حکیمی بافقی (کتاب دل گویه های بانوی احساس)
به هر جان، بیکران، مهرِ حسین است؛
گلِ خورشیدِ جان، مهرِ حسین است؛
در اوجِ لحظه های سردِ احساس،
تبِ گرمایمان، مهرِ حسین است...
زهرا حکیمی بافقی
(کتاب دل گویه های بانوی احساس)
میانِ حسّ جان، مهرِ حسین است؛
شفاعت بخشمان، مهرِ حسین است؛
نمی ترسد، دل ار، لغزیده گاهی؛
چرا که، بیکران، مهرِ حسین است...
زهرا حکیمی بافقی
(کتاب دل گویه های بانوی احساس)
چه ساده، آمدم پیشت؛ ولی هرگز نفهمیدی؛
کنون که… پرزدم رفتم، به دنبالِ چه می گردی؟
زهرا حکیمی بافقی (کتاب نوای احساس)
اگر دنبالِ حرفِ مردمانی،
دلت غمگین شود، با هر بیانی؛
رها کن حرف مردم را؛ که تا تو،
رسی تا قلّه های جاودانی...
زهرا حکیمی بافقی
شعرهای انرژی مثبت
🌺🌺🌺
اگر دنبالِ حرفِ دیگرانی،
شوی محزون به هر نیشِ زبانی؛
رها کن بغضِ بی جا را؛ ببین که:
رسی تا منتهای شادمانی...
زهرا حکیمی بافقی
شعرهای انرژی مثبت
🌺🌺🌺
در باغ قدم زدن بسی زیبا بود🌳
حسّی به میانِ گلِ جانِ ما بود🌳
آن منظره ی دار و درخت و، استخر🌳
در قابِ نگاهِ من، پر از رویا بود🌳
زهرا حکیمی بافقی
(الف احساس)
🌿🌳🌴🌿
نرنج ای دلم! از کسی و، نرنجان کسی را؛
که دنیا ندارد دمی، ارزشِ غصّه خوردن؛
چنان زیست کن؛ تا: نباشد دلی، دل خور از تو،
و نامِ نکویت، بماند به جا، وقتِ مردن!
زهرا حکیمی بافقی،
شعرهای انرژی مثبت.
می شود دل سرخ؛ وقتی، می زنی بر صورتِ آن،
سِیلی از، آبِ صفای نابِ جوی خاطراتت؛
می شوم شاداب، با یادِ شرابِ بوسه هایت؛
می شوم همواره یارِ مهرجوی خاطراتت...
زهرا حکیمی بافقی (الهه ی احساس)
دشتِ احساسِ مرا، پر کرده بوی خاطراتت؛
شورِ قلبم می تپد در، آرزوی خاطراتت!
شک نکن، هستی دمادم، در میانِ باغِ جانم؛
بس شمیمِ مهر دارد، جامِ بوی خاطراتت!
شاعر: زهرا حکیمی بافقی، کتاب آوای احساس.
شورِ رویای این زنِ تنها/ کاش چونان شقایقی زیبا/
سرخ می ماند و با تبی گیرا/ می سرود از، دلی که مردادی ست/
زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)
آرزو مانده به قلبم تا که دوست/
بشنود حرفِ دلی که: خوار شد/
خارِ غم در پای قلبم می رود/
هرکجا پا می نهم پُرخار شد/
زهرا حکیمی بافقی (کتاب نوای احساس)
در قمارِ زندگانی شد خُمار/
چشمِ احساسی که در ره، تار شد...
زهرا حکیمی بافقی (کتاب نوای احساس)
آرزو بود آن چه از دل گفته ام/
حسّ غم، در سینه ام، انبار شد/
آرزو مانده، به قلبم؛ تا که دوست/
بشنود حرفِ دلی که: خوار شد/
زهرا حکیمی بافقی (کتاب نوای احساس)
وقتی از دل می نوشت این سرنوشت/
نقطه ی دل، خارج از پرگار شد/
زهرا حکیمی بافقی (کتاب نوای احساس)
من به دنیا آمدم؛ تا بشنوم/
گرمیِ مهری که با دل، یار شد/
زهرا حکیمی بافقی (کتاب نوای احساس)
چه زیبا می شود با دل قرارم؛
لبِ دریا و چای دبش و یارم!
چه احساسِ خوشی دارم کنون من!
تمامم را به یارم می سِپارم!
شاعر: زهرا حکیمی بافقی، کتاب دل گویه های بانوی احساس.
سرشار از احساس است،
شعرِ زندگی با تو؛
وقتی که:
صبح،
از مَطلعِ آفتابگردانِ بوسه هایت،
شکوفا می شوم؛
و شب،
در مَقطعِ شب بوی آغوشت،
آرام می گیرم!
زهرا حکیمی بافقی
کتاب گل های سپید دشت احساس.
من از، اوّل، رها بودم؛ اسیرِ بندِ خود کردی؛
رها کردی و رفتی تا، بسوزم با تبِ سردی…
زهرا حکیمی بافقی (کتاب نوای احساس)
ای سازِ دوباره ی دل من!
آوازِ دوباره ی دل من!
احساس دمیده ای به قلبم؛
همرازِ دوباره ی دل من!
زهرا حکیمی بافقی
کتاب دل گویه های بانوی احساس
خود را به خواب زده احساسم؛
شاید،
که رویایت ببیند،
زهرا حکیمی بافقی
(کتاب گل های سپید دشت احساس)
☘🌺☘
با سازِ صفا هست هم آوا، تبِ دل/
با نای وفا هست پُر از نا، لبِ دل/
وقتی که گُلِ حسّ نهان بی خواب ست/
موسیقیِ رویاست، انیسِ شبِ دل/
شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)
صبح آمده؛ با خنده نموده است: «سلام»/
صد پنجره با عشق گشوده است؛ سلام/
احساسِ خوشی، داده به دل، دست کنون/
رنگِ شبِ تیره، چو زدوده است؛ سلام/
شاعر: زهرا حکیمی بافقی
کتاب دل گویه های بانوی احساس
به باد دادی/
احساسی را/
که دمادم/
«حدیثِ آرزومندی»/
با باد می گفت!
زهرا حکیمی بافقی، کتاب گل های سپید دشت احساس.
بگو حرفِ قشنگِ مهرَبانی؛
که پُر گردد دل از، حسّی نهانی!
زمانی که: دلم بسیار تنهاست،
مرا سرشارِ خود کن؛ می توانی!
زهرا حکیمی بافقی
کتاب دل گویه های بانوی احساس
برگرد، به سوی قلبِ حسّاسم باز!
برگرد؛ بیا، به نزدِ من، با آواز!
در رقص بگیر، شورِ احساست را؛
از نو، بِنِما، تو عاشقی را، آغاز!
زهرا حکیمی بافقی،
کتاب دل گویه های بانوی احساس
قلبم به هوای تو زند شورِ نفس؛
حسّم به جز از «تو» نکند میل به کس؛
زیباست نگاهی به دلِ من که فقط،
محتاجِ نگاهِ دلِ «تو» باشد و بس...
زهرا حکیمی بافقی،
کتاب دل گویه های بانوی احساس.
🌺❤️🌺
اگه حال دلت خوبه،
بدون حال منم خوبه؛
یه حسّ ناب زیبایی،
رو قلبم مشت می کوبه...
زهرا حکیمی بافقی، برشی از یک ترانه، کتاب ترنّم احساس.
... من این کوبیدنِ مشتو/
رو قلبم دوست می دارم/
من اصلا با صدای اون/
صفای زندگی دارم...
(زهرا حکیمی بافقی، برشی از یک ترانه، کتاب ترنّم احساس.)
... بمون با من؛ که هر روز این،
صدای تاپ تاپ قلبم،
برات آهنگ دل داره؛
برات دل می زنه هردم...
(زهرا حکیمی بافقی، برشی از یک ترانه، کتاب ترنّم احساس.)
دفترِ خاطره، کنون دارد/
می نویسد: دلم جنون دارد/
دخترِ عاطفه، اَمردادی ست/
پس چرا مرده در غمِ شادی ست؟
شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)
رفته آری، چو شورشِ آتش/ از دلِ خاکِ سینه ی سرکش/
آبِ احساسِ آرزو؛ بی شک/ خانه ی دل، چو نقشِ بر بادی ست/
زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)
رفته از خاطرِ نهان، شادی؛/ نیست در پیکرِ جهان، شادی/
نیست در جامِ آسمان، شادی؛/ گرچه رقصِ بهار و خردادی ست/
شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)
از رگِ خوابِ چشمه ی رویا،/ رفته نابِ جنونِ ناپیدا/
خوابِ شیرینِ عاطفه، هر دم،/ در پیِ پلک های فرهادی ست/
شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)
ظلمِ بی حد، تمامِ دنیا را،/ کرده تاراج و رفته از هر جا/
التهابی که می سروده، از،/ حسّ نابی که محوِ فریادی ست/
شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)
درکم کن و، ترکم نکن؛ یار/
تر کم نشد چشمم برایت/
بنگر چه سان با جان نشسته/
سرتاسرِ حسّم به پایت/
شاعر: زهرا حکیمی بافقی (بندی از یک چهارپاره)
در احساسم نهفته هُرمِ مِهری/
که می سوزاند اندامِ نهان را/
زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)
تا خدا هست میان دلمان/
فارغیم از غم آب و غم نان/
زیرِ بارِ نگهِ شب نرویم /
واژه سازِ تبِ ظلمت نشویم/
شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)
شهریورِ شورشگرِ احساسِ تو دریاست/
پیوسته پُر از، صد تپشِ خاطره افزاست/
نارنجیِ رویای دلت، جنسِ گُلِ هور/
خورشیدصفت، نقش گرفته ست و چه زیباست/
شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)
گرمای نفَس، خفته در احساسِ ترِ توست/
گرمایشِ جان از گُلِ قند و، شکرِ توست/
از عاطفه ی پُرتبِ «تو»، من چه بگویم/
در سنبله جای تپشِ شهرِورِ توست/
شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)
از غصّه ها آزرده ام؛
از گریه ها پژمرده ام؛
از دستِ غم بر گُرده ام،
صد زخمِ کاری خورده ام؛
امّا هنوز احساس را،
دستِ جفا نسپرده ام!
شاعر: زهرا حکیمی بافقی (کوتاه سروده ها)
چقدر بنویسم
از عشقی
که پرکرده است
گل دشتِ وجودم را؟
چقدر واژه شود دلِ من
دردهای نهانش را؟
چقدر احساس بکارم
تا محبّت بر دهد؟
زهرا حکیمی بافقی (کتاب ترنّم احساس)
چقدر بی تاب باشد
تابشِ شیدِ درونم؟
چقدر بی تابانه
تلالو بزند
خورشیدِ دلِ پرخونم؟
زهرا حکیمی بافقی (کتاب ترنّم احساس)
چرا نمی شود تمام
سرایشِ احساس؟
چرا واژه نمی رساند
نارساییِ دلم را؟
زهرا حکیمی بافقی (کتاب ترنّم احساس)
چرا عطش می گذارد
دلم را
در انتطاری مات؟
زهرا حکیمی بافقی (کتاب ترنّم احساس)
چقدر محو شوم هر روز
در تکراری های دل؟
چقدر محو شوم هر روز
در مات های آیینه ی احساسم؟
زهرا حکیمی بافقی (کتاب ترنّم احساس)
چقدر قلب شود
دگرگونیِ دلِ من؟
زهرا حکیمی بافقی (کتاب ترنّم احساس)
تو هیچ وقت نبودی؛
حتّی در دلِ آن شب ها،
که تا قلبِ سپیده،
به مِهرِ دیدارت،
ستاره شمردم!
زهرا حکیمی بافقی (کتاب ترنّم احساس)
بگو تا چند دریای دیگر
تلاطمِ درونم
باید طوفانی باشد؟
بگو تا چند موج دیگر
باید اوج بگیرد
سرکوبیِ ساحلِ احساسم؟
بگو تا چند؟
زهرا حکیمی بافقی (کتاب ترنّم احساس)
ثانیه هایم بی تابانه می خواهندت؛
تو که نمی دانی؛
و من،
بعد از این،
از سکوت سرشار خواهم گشت!
زهرا حکیمی بافقی (کتاب ترنّم احساس)
ترسِ توست:
فراموش کنی خودت را؛
ترسِ من:
فراموش کنم تو را!
زهرا حکیمی بافقی (کتاب ترنّم احساس)
گشته ام آتش نشین از رفتنت؛
می ترسم تاخیر کند قطارِ آمدنت،
پیوسته ی ریل های احساسم را؛
و جز ریزشِ ریه هایی از دود،
هیچ نماند از رگه های هستی ام برجای؛
بازآی!
زهرا حکیمی بافقی (کتاب ترنّم احساس)
روان شد نای جان، در فصلِ پاییز،
برای دیدنِ مهری، دل انگیز؛
ندید آن را؛ نوشتم روی هر برگ،
از احساسی که شد، با دل، گلاویز!
زهرا حکیمی بافقی،
برشی از یک غزل پاییزانه،
کتاب نوای احساس.
🍂🍁🍂
چقدر مات شود شطرنجِ دلم
شاهِ رُخت را؟
تا کی ماهی قلبم
در شطّ رنج
شناور باشد؟
زهرا حکیمی بافقی (کتاب ترنّم احساس)
وجودم با تو سرشار وفا شد؛
سراسر شور و دنیای صفا شد؛
میانِ جان شکفت از تو، گلِ عشق؛
و احساسم به مهرت مبتلا شد!
شاعر: زهرا حکیمی بافقی،
کتاب دل گویه های بانوی احساس.
تبی در حسّ جان و هوشمان گُل کرد/
دلی در سینه ی گُل پوشمان گُل کرد/
به سمتم، آمدی؛ من هم به سوی تو/
روانه گشتم و آغوشمان گُل کرد/
زهرا حکیمی بافقی،
کتاب دل گویه های بانوی احساس.
مشرق نبض احساست،
طلوع مهر را،
به نظار می نشینم...
زهرا حکیمی بافقی،
کتاب گل های سپید دشت احساس.
تو،
با صفای خاص وجودت؛
با نوای سازِ تار و پودت؛
در کنارم بمان و،
زیباترین داستان های دلدادگی را،
برایم بخوان،
با مهر...
زهرا حکیمی بافقی
تسبیح خداوند را می توان:
در حق حقِ مرغِ حق؛
در هوهوی باد؛
و در سرورِ سروِ آزاد،
پیدا نمود!
زهرا حکیمی بافقی، برشی از یک دل سروده، کتاب راز و نیاز.
معمولا آدم های خاص تنهاترند؛ زیرا احساسشان با افرادی مثل خودشان هم خوان است و اگر آدم خاص به راحتی پیدا می شد که دیگر خاص نبود.
زهرا حکیمی بافقی (حرف های دل)
تو و حالِ پُر از، احساسِ مبهم؛
تمامِ لحظه هایت غرقِ ماتم؛
عسل بانو! چه طعمی دارد این عشق؛
که با دل می چشی آن را دمادم!
شاعر: زهرا حکیمی بافقی، کتاب دل گویه های بانوی احساس.
گلم! جز «تو» نمی خواهم سری را/
نمی خواهم، به جز «تو» دلبری را/
نباشد حسّ من مانندِ زنبور/
که بعد از «تو» بجوید دیگری را/
زهرا حکیمی بافقی،
کتاب دل گویه های بانوی احساس
زلف درازی نیست:
دام دل من؛
چشمانم،
خیره،
به احساس نهفته در نگاهی است...
زهرا حکیمی بافقی،
کتاب گل های سپید دشت احساس.
احساسم نفس می زند:
در بی همزبانی!
درد باید دلت را؛
تا که دردم را بدانی!
زهرا حکیمی بافقی،
کتاب گل های سپید دشت احساس.
سپیدند،
چونان برفِ نشسته روی مویم،
شورِ نگاهِ شعرم؛
و چشمانِ احساسم،
که مانده اند در راه،
به امیدِ آمدنت!
زهرا حکیمی بافقی،
کتاب گل های سپید دشت احساس.
هفت شهرِ احساس را،
پشتِ سر گذاشتم؛
تنها چیزی که دیدم،
مهر بود،
در نگاهِ هر شهروندی!
زهرا حکیمی بافقی،
کتاب گل های سپید دشت احساس.
نبودی در دلِ شب های قلبم/
و پوچ و هیچ شد رویای قلبم/
ز بس لرزیده دل، حسّی، نمانده/
پر از خالی شده، دنیای قلبم
زهرا حکیمی بافقی،
کتاب دل گویه های بانوی احساس.
از روزنِ احساس، تو را دیده دلم/
پروانه ی رخسارِ تو گردیده دلم/
هر برگ، زِ گلبرگِ رخِ خوبِ تو را/
تکرار به تکرار، پسندیده دلم/
زهرا حکیمی بافقی،
کتاب دل گویه های بانوی احساس.
ای حسِّ بی مِثل و مَثَل! صبح به خیر!
احساسِ دیوانِ غزلِ! صبح به خیر!
شیرین شده، با «تو» پگاهِ دلِ من؛
شیرین تر از، جامِ عسل! صبح به خیر!
زهرا حکیمی بافقی،
کتاب دل گویه های بانوی احساس.
وجودم، با تو سرشار از، وفا شد/
سراسر، شور و دنیای صفا شد/
میانِ جان شکفته، نوگلِ عشق/
و احساسم، به مهرت، مبتلا شد/
زهرا حکیمی بافقی،
کتاب دل گویه های بانوی احساس.
☘🌺☘
تقدیم به جوانان:
نگاهت را به مهرِ آسمانی کن!
سپاسِ ایزدت، تا می توانی کن!
جوانی و، تنت سالم؛ ببین این را؛
و با ژرفای احساست، جوانی کن!
زهرا حکیمی بافقی،
کتاب دل گویه های بانوی احساس.
من،
با تمام حس جانم؛
با سراپای نهانم؛
قدر بودنت را می دانم؛
و گیراترین اشعارِ دیوانِ دیوانگی را،
برایت می خوانم،
با عشق...
زهرا حکیمی بافقی
تو دیدی که: به قلبم درد، جاری ست؛
همان دردی، که تب می کرد، جاری ست؛
نخواندی، حسّ پُردردِ دلم را؛
هنوز آن التهابِ سرد، جاری ست!
زهرا حکیمی بافقی،
کتاب دل گویه های بانوی احساس
تو وُ، حالِ پُر از، احساسِ مبهم؛
تمامِ لحظه هایت، غرقِ ماتم؛
عسل بانو! چه طعمی دارد این عشق؛
که با دل می چشی، آن را، دمادم؟!
زهرا حکیمی بافقی،
کتاب دل گویه های بانوی احساس