100 متن کوتاه چشمهایت ۱۴۰۳ جدید 2025
متن های کوتاه درباره چشمهایت
100 متن کوتاه چشمهایت ۱۴۰۳ جدید 2025
کپشن چشمهایت برای اینستاگرام و بیو واتساپ
برای تو...
برای چشمهایت!
برای من...
برای دردهایم!
برای ما...
برای اینهمه تنهایی!
ای کاش خدا کاری کند...
به تو که میرسم مکث میکنم …
انگار در زیباییت چیزی را جا گذاشته ام
مثلا در صدایت آرامش ، در چشمهایت زندگی !
️
چشمهایت خورشید جهانم و
دستهایت حصار آن است!
صدایت باران خاکش است و
نگاهت هم آسمان آن!
اصلا تمامِ وجود تو
سرزمین من است و
بس..!
چشم هایت که مال من باشد
دیگر چه فرق می کنند
چرخ دنیا به کدام جهت بچرخد یا
پاشنه روزگار بر کدام واقعه فرود بیاید
من حق ام را از دنیایش تمام و
کمال گرفته ام...
چقدر زیبا می شوم
وقتی تو روبه رویم نشسته ای
و من در آینهٔ چشم هایت خیره ام.
غزاله غفارزاده
تصدقت بروم
اصلا حواست هست که
حواسم پرت
قهوه
چشمهایت شده
مدام با
گوشواره های
فیروزه ات بازی می کنم تا
غیرت شاعرانه ام
قلمبه شود
نگذارم از حادثه
بوسه قِصِر در بروی ! .
چسبانده پا در پیش رویت هرچه سرهنگ
با چشمهایت کس ندارد جرأت جنگ
مژگان تو چون ارتشی آماده باشند
بازو به بازو صف به صف خیلی هماهنگ
علی اکبر اسلامیان بیدل خراسانی
با چشمهایت
نمیتوان آدم ماند،
نمیتوان یکجا نشست و پرواز را نخواست
با چشمهایت
نمیتوان گفت که دنیا،
هیچ زیبایی دربین نداشت...
با چشمهایت
چه چیز ها
چه وصف ها
که نمیتوان گفت
𖣘💔❦︎ حسین خواست از رقیه
بپرسه: یادته رنگ چشمای
عباس چه رنگی بود؟! آخه
من... فقط خون دیدم:))))
نویسنده: ریحانه غلامی (banafffsh)
کاشف؛
نه نیوتُن بود
و
نه گالیله
کاشف کسی است که؛
عمقِ نگاهت را بکاود.
هم آواز می شوم
با دلْ شکسته کودکِ آه،
از چشم هایت سُر می خورم
- شاید-
مرا ببینی...
میدونی چرا خدا ،
تنه درخت رو قهوه ای و برگ های اون رو سبز آفرید؟
تا بهت بگه تو با خال های قهوه ای رنگِ صورتت و چشمِ سبزِ گیرات ، دلیل نفس کشیدن خیلی هایی:)🤞🏻🌱
غزاله ذاکری
برایم نامه ای فرستاده بود در نامه نوشته بود:
بگو برای خندهایت ✨
برای چشمانت👀
برای تو☝🏻
برای عشق من❤️
کمی اسپند دود کند🧿
از زیباییش شهر مهبوت شده است👌🏻
نکند چشمانشان شور باشد🩹🥺
رقیه سلطانی
قصه ام تلخ شد، زهرمار شد، قصه ی چشمات بارون شد و از چشمای من بارید، قصه ی چشمات...قصه ی اشکهات بود... اونجا بود که فهمیدم داستان های زیبا همیشه پایان تلخی دارن و تو ممنوعه ترین زیبای دنیایی...
تو مرا دیوانه کردی عاقبت با یک نگاه..
چشم از تو بر نمیدارم. به دیدارت خوشم...
وَ ”جهان ” چه کوچَک می شود،
آن گاه که تو در این حوالی باشی!
درست به اندازهٔ ”چَشمهایت”،
به اندازه ”نگاهت” !
وَ ”جهان ” چه زیبا می شود،
آن گاه که تو اینجا باشی!
درست شبیه ”تو” می شود..!
مکث نگاهم را حول چشمهایت میچرخانم
در وسط دایره مشکی نگاهت ساکن میشوم
که در روشنی چراغش خانه ای بسازم
تا کلیدش فقط در دست من باشد
در مستی و زیباییش فقط من منزل کنم...
من راه رسیدن
به چشمهایت را خوب بلدم
فقط از بوسه هایت
دوبال
به من بده
و یک آسمان آبی
برای پرواز ...
+اگه دستم خودم بود دشمناتو میکشتم فقط یه اسلحه کم دارم…
تو که نیاز به اسلحه نداری اعلیحضرت، چشمات کافیه