زیبا متن : مرجع متن های زیبا

امتیاز دهید
1.0 امتیاز از 1 رای


هر روز برایش یک شاخه گل رز سرخ می خرید. به خودش ک نمیتوانست بدهد.. می خرید و می برد خانه.
اول ها می گذاشتِشان در یک گلدان کوچک ..
اما بعد تر ها انقدر زیاد شدند که جای جای خانه را پر کردند .. گل ها را به بهانه های مختلف ، می خرید و به او نمی داد! تمام خانه شصت متریَش، بوی گل رز سرخ گرفته بود! دوستش همیشه می گفت: خدا تورو شفا بده! اخه این چه وضعیه ؟ اینم شد زندگی؟ این بساطو جم کن عاشق پیشه..یه روز دیوونه میشی با این کارا..
و او تنها به لبخند کوچکی اکتفا می کرد.هیچ گاه بلد نبود کسی را توجیه کند. او به همین چاهار دیواری و گل های رُزَش راضی بود..به همین یواشکی دوست داشتن!
شعر هم می گفت..اما گل رز را به تمام عاشقانه های دنیا ترجیح میداد.. اعتقاد داشت لابلایِ هر گل برگ رز قرمز ، هزار جلد کتاب شعر و هزار هزار جمله ی عاشقانه نهفته است و نیازی به بازگوییَش در یک عاشقانه بلند نیست! می گفت همین ک بویَش، به مشام یار برسد، تمام گل برگ ها، عین و شین و قاف را نفس به نفس، ترجمه می کنند!
کار هر روزَش ،انتظار بود و خریدن یک شاخه گل رز!
امید داشت که یک روز انقدر رز هایش زیاد می شود که بویِشان، کل شهر را پر می کند و تمام مردم شهر ، بوی عشق را از خانه او می شنوند!
می گفت بلاخره بوی گل ها، شخصیت اصلی داستان زندگیَش را کنجکاو می کند و به طَرَفش می کشاند.. مطمئن بود که یک روز او، با پای خودش می آید و امانتی ها، حرف ها ، رز های قرمز، عین، شین و قاف را ، تحویل می گیرد ..
او را که دیدم،به این فکر افتادم ، که عشق ، او را به کجا برده بود که چنین بی رحمانه فاصله ای با جنون نداشت؟
ZibaMatn.IR


ZibaMatn.IR
متن های مرتبط رقيه رستمی


انتشار متن در زیبامتن