*کودک کار*
نویسنده: اسما رحمانی
برای تو نامه ای می نویسم با تمبر سیاه بخت روزگار
تویی که انگار رد پای خوشی هایت را کسی دزدیده است.
تویی که به زور و التماس از دل روزگار نان می خوری!!
جاماند، جاماند خوشی های کود کیت در ناپیداترین رَخنه های این شهر کاش تو
هم آرزو کردن را بلد باشی
کاش تو هم یکبار تُهی از غم و غصه روی برگ های پاییزی با آواز خش خش برگ ها می رقصیدی
کاش روزی برسد زندگی برای تو یک استعفا نامه از کار بنویسد تا به توانی آسوده خیال آرزوهای دور و دراز کنی شاد باشی و پلکت را به روی فقر و رنج به بندی و به جای انتظار در چهار راه های پر خطر و پرسه در خیابان ها، درس بخوانی و کودکی را زندگی کنی کنار خوشی ها جولان بدهی و قد بکشی تا آرزوهایت
تو کودکان کار را درک خواهی کرد و نخواهی شد مثل همین آدم هایی که به تو تَشر می زنند و گل هایت را
نمی خرند.
کاش اصلا روزی برسد در هیچ کجا کودک کاری نباشد.
کاش آن روز خیلی زود برسد
اسما رحمانی
ZibaMatn.IR