100 متن کوتاه روزگار ۱۴۰۳ جدید 2024

همیشه آرزویم، تکیه بر محکم ترینهای روزگار بود،

افسوس! که نمیدانستم محکم ترینهای روزگار هم،
آهن است و سرد...!

ای مونس روزگار چونی بی من

ای همدم غمگسار چونی بی من

من با رخ چون خزان خرابم بی‌تو

تو با رخ چون بهار چونی بی من

گره زدی به غمت
هر چهار فصل مرا

بیا که در شود این روزگار دلتنگی ...

خبرترین خبر روزگار بی‌خبری‌ست
خوشا که مرگ کسی را خبر نخواهد کرد

بعضی از آدم های این روزگار با گرگ بره می خورند...با چوپان گریه می کنند! مراقب باشیم...

دلم گرفته پدر برایم بهار بفرستید زشهر کودکیم یادگار بفرستید دلم گرفته پدر روزگار با من نیست دعای خیرو صدای دو تار بفرستید

رفتیم و داغ دل ما به دل روزگار ؟ هه! رفتیم و داغ دل ما به هیچ کس نماند

بی وفا تر از روزگار ندیدم
بی *تو* دارد می گذرد!

تنها دو نفر به ما می اموزند :روزگار و اموزگار
اولی به قیمت عمرمان
دومی به قیمت عمرش
روز معلم گرامی باد

تو روزگار رفته ببین چی سهم ما شد …
از عاشقی تباهی
از زندگی مصیبت
از دوستی شکست و
از سادگی خیانت

روز های سختم که تمام شد
میرم میزنم...
رو شونه روزگار
میگم
جنبه رو حال کردی!

در گیر یک نگاه تو شد روزگار من...

هنگامی که دست روزگار سنگین
و شب
بی آواز است
زمان عشق ورزیدن و اعتماد است
و چه سبک است دست روزگار
و چه پر آواز است شب
هنگامی که آدمی عشق می ورزد
و به همگان اعتماد دارد

دلتنگی‌ یعنی‌
هیچ چیز این روزگار
دوست داشتنی نیست
جز تو !

تو هم که نیستی‌...

♡lt;~ ~gt;♡

سرگیجه گرفتم بسکه روزگار دورم زد....

دعای خیر مادر قرص زیر زبانی ست
وقتی که روزگار
قلبت را به درد می آورد.

بر ما گذشت نیک و بد اما تو روزگار
فکری به حال خویش کن این روزگار نیست

مثل گیسویی که باد آن را پریشان می کند
هر دلی را روزگاری عشق ویران می کند

دهان صبح پر از خنده دیدم و گفتم
غنیمت است در این روزگار خندیدن

خدایا عاشقش کن تا بفهمد درد من را

بفهمد روزگار غمگسار سرد من را

‏دل تنگ و دست تنگ و جهان تنگ و کار تنگ
‏از چهارسو گرفته مرا روزگار تنگ ...

کلمات
لباس مشکی پوشیده اند
گویند
مشکی رنگ عشق است
گویم
از مشکی بالاتر
رنگی نیست
روزگار مشکی ما را
کدام دست
با قلم مو
مشکی کرده است

یک شب دعای تشنه ی ما ابر می شود
این روزگار زرد و سترون همیشه نیست

میان موج خبرهای تلخ وحشتناک
که میزند به روان های پاک تیغ هلاک !
به خویش میگویم
خوشا به حال کسی
که در هیاهوی این روزگار کور و کر است

مواظب خوبیهات باش

روزگار دلسوز کسی نیست

از احساس تو چنان تصویری میسازد

که هیچ چراغی

خانه دلت را روشن نمیکند...

روزگار، نبودنت را برایم دیکته می کند



و نمره ی من باز می شود... صفر!



هنوز نبودنت را یاد نگرفته ام

نرم نرمک میرسد اینک بهار


تف به قبر روزگار




|

بر ما گذشت نیک و بد، اما تو روزگار
فکری به حال خویش کن این روزگار نیست

دعای خیر مادر
قرص زیر زبانی است وقتی که روزگار قلبت را به درد می آورد...

روزگار پدرم را گرفت
او هم می دانست
تنها راه زمین خوردنم نبود پدر است...

روزگار انتقام عاشق بودنم را
با نبودنت
با نیامدنت
با هر آنچه که می توانست گرفت

پاسخ آدمهای نامهربان را به روزگار بسپار
و به خوب بودنت ادامه بده
این جهان آدم خوب کم دارد

دل تنگ و دست تنگ و جهان تنگ و کار تنگ
از چهار سو گرفته مرا روزگار تنگ

این روز ها تازه فهمیدم که روزگار قمار باز ماهری ست و من نباید بدون تجربه این بازی را با او به راه می انداختم.....محدثه بخشی

جمعه باید باتو سر میشد ولی این روزگار

طاقت خندیدن انسان عاشق را نداشت

تیغ بران گر به دستت، داد چرخ روزگار
هر چه می خواهی ببر،اما مبر نان کسی

تادوست داری ام
تا دوست دارمت
تا اشک ما
به گونه ی هم می چکد زِ مهر
تا هست در زمانه
یکی جانِ دوستدار
کی مرگ می تواند
نام مرا بِروبد از یاد روزگار؟؟؟
.
.

پاییز ؛ بهار به بغض نشسته است ؛ در اندوه بیکران روزگار

هرلحظه از تو دووورترم کرده سرنوشت
این روزگار نیست، قطار جهنم است


تک بیت از غزلی تازه

چقدر در حالاحالاهای نبودنت
امروزگار من
پر از فرداهایی ست
که هنوز نرسیده اند
و من همیشه
بوسه های تو را کال می چینم....


جلال پراذران

کجا رواست
که از دستِ دوست هم بکشد

دلی که این همه
از دستِ روزگار کشید؟

ای که قلبی مهربان داری و لبخندی چو گل
روزگار و خانه و کاشانه ات لبریزِ گل

حداقل تو بخند
شاید روزگار از رو برود و رنگ خوشبختی را به زندگی برگرداند .

قانون گردباد بوَد روزگار را

جز خار و خس، زمانه به بالا نمی برد

روزگار
همبازی کودکان نشو
چشم می گذاری
لبخندی قایم می شود

ز روزگار مرا خود همیشه دردی بود

غم تو آمد و آن را هزار چندان کرد

حوصلع! سر! 😶
عشق! پر! 💔
چشم! تر! 😢
مخ! رد! 🤯
سر! درد! 🤕
مغز! هنگ 🥴
دل! تنگ! 🥺
خستع نباشی سر نوشت... 😊

که داند بجز ذات پروردگار
که فردا چه بازی کند روزگار

از یار داغ دیدم و از روزگار هم
چشمی به روزگار ندارم به یار هم

ای دل غمگین نباش
عادت این مردم تا بوده همین بوده
دور آتشی که می سوزی می رقصند

تنها رفیق من نگرانم که روزگار
از من تو را بگیرد و تنهاترم کند

دکتر علی دینی پور (ایلیا)

می شود با همه وجود سالها
گیر کسی باشی و قسمت نشود؟
ما تلاش کردیم اما روزگار نذاشت
إِنَّ اَلزَّمَانَ مُفَرِّقُ اَلْأَحْبَابِ(علی علیه السلام)
همانا روزگار جدا کننده عشاق است

از روزگار آموختم که باید صبر کرد
از صبر آموختم که باید صبر کرد
صبر...

انسان دو نوع معلم دارد:
آموزگار و روزگار

هرچه با شیرینی از اولی نیاموزی،
دومی با تلخی به تو می آموزد.

- ژاوتگ تزو

می دانی رفیق
خودمان تمام شدیم
اما
غم مان نه......




برگرفته از کتاب: یک شب از شانه های خدا هم طلبم را برداشتم
به قلم:مریم کنف چیان

حرف زیاد است اما حوصله ای نیست
از بغض عمیق به گلویم گله ای نیست
گر روزگار نکشد مرا،
بی شک فراق تو می کشد مرا
علی محمد ملکی

باشد کھ از پسِ صبرِ بی صداۍ
ما بخندد بهرِ ما روزگار . . 🪴

مهبربونم
تقارن پاییز طبیعت را با شکفتن موجودیتت رو بهت شاد باش میگم
امیدوارم روزگارت پُر از رنگهای شاد پاییزی باشه...

بگذرد این روزگار تلخ تر از زهر
بار دگر روزگار چون شکر آید

از این مردمانِ بدِ روزگار

ندارم دگر هیچوقت انتظار

هم آنان که اعضای یک پیکرند

همه تشنه ی خون یکدیگرند

اعظم کلیابی بانوی کاشانی

عاشق شیم و دعا کنیم که شاید از معجز عشق

یه روز بیاد که روزگار دوباره روزگار بشه

به چرخ روزگار گشتیم ولی سامان ندیدیم
ما کویر تشنه آبیم ولی باران ندیدیم

سکوت ظاهرش قشنگه
اما باطنش روح آدم را میخوره....

آنقدَر بالا پریدم تا زمین یک نقطه شد

دیدم از بالا که دنیایم همین یک نقطه شد

ای که از پرواز مرغان هوایی دم زدی

سهم من از زندگانی را ببین، یک نقطه شد

بهزادغدیری