آشفته و پریشان به دنبال گمشده ام میگردم دربین آدم ها نیست نشانی از او،لابه لای کتاب هاچیزی ازآن پیدانکردم ...
تمام افکارم را خانه تکانی کردم تا به یاد آورم لحظه های تنهایی ام راکه مرادرآغوش میگرفت وتکیه گاهم میشد.
همدم صحبت هایم بودوقتی که دلم میگرفت. اما من قدر ندانستم بودنش را،یاد آن شب در کوچه افتادم که اخرین بار با من بود
تمام شهر را به دنبال آن کوچه گشتم تا چشمم به آنجاخورد خودم را دیدم کسی گمش کرده بودم
من او را رها کرده بودم......
نگین رازقی
ZibaMatn.IR