چهارشنبه , ۱۹ بهمن ۱۴۰۱
همه درآرزوی دیدن کهکشان راه شیری هستند..اما آنهانمیدانند که من بادیدن چشم های تو به آرزویم رسیده ام!نگین رازقی...
وچه سخت است!خواب برای کسی پایان خوشی هاباشدوبرای دیگری شروع دلخوشی ها....نگین رازقی...
آدما میان که یه روزی برن..هیچکس نیومده که بمونه!نگین رازقی...
میگویندچشم هاهرگزدروغ نمیگویند..عجب دروغگو های ماهری هستند چشمانتوقتی که میگویی دوستت دارم...! نگین رازقی...
برگ هاوقتی که آسمان شادوبهاراست می آیند وبه هنگام دلگیری وپاییزش میروند وتنهایش میگذارند درست مثل انسان هاشادکه باشی درکنارت هستندولی وقتی کمی خم به ابرویت بیاید چشم که باز کنی کسی درکنارت نیست..!پاییزوقتی برگ ها رهایش میکنند دراندرونی خویش میگریدبرای تنهایش ولی به روی خود نمی آورد چون دلش گرم است به کاج و گل های همیشه بهارکه نه درهنگام شادی اش ونه دلگیری اش اورا رها نمیکنند مانند او باش دلت را به آدم هایی که روزی می آیند و روزی می روند گرم نک...
دلم به ویرانیِ یک خانه آباداستکه ترکه دیوارش مرزبین دوجهان استدرون هرکسی ست حرفای ناگفتهدرون هردیواری ست پرازلانه های مورچهیک نفرمیسازدبرای یار درقلبش خانهچهاردیواریِ دیگری پرازکفش های لنگه به لنگههمه درظاهرزیباوشادنددرون خانه هارانتوان دید...!•نگین رازقی•...
بامن اگرنمے مانےیادت رابامن بگذاردوستم اگرنمے دارےنگاهت رابامن بگذارمن بایادتوزندگی هاکرده ام..!..نگین رازقے.....
آن شب کہ جام چشم هایت رانوشیدم چنان مستت شدم کہ فراموش ڪردم خداے من تونیستے..!نگین رازقے...
آسمان دامانش بودو ستاگان آن گل های آن،سیب سرخ چشم هایش بودو جاذبه نیوتن جذابیت آن،روشنایی خانه به بودنش بودو برق ادیسون بهانه آن،دلهره هایش به معنای عاشقی بودو مجنون شاگردآن،نام آن خورشید مادر بودو زمین پروانه ای به دور آن....نوشته:نگین رازقی...
نگاهت شروع زندگی بودو رفتنت پایان آن..!نوشته:نگین رازقی...
مرد دل ما،کسی جان کندنش راندیدخون شد چشم ماکسی اشک هایش راندیدپاره شد حنجره ماکسی فریادهایمان رانشنیدتاریک شد روزهایمانکسی حالمان راندیدپژمرده شد گل امید در دل ماو نه خودو نه کسی آبی به لب تشنه نرساند...نوشته:نگین رازقی...