شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
اندوهگین که میشوم درمسیری نامشخص سوار بر قطار افکار روی ریل خاطرات بهنگام سوت های ممتد یادش درکوپه خیالش ؛ بهمراه دفتر یاد داشت قدیمی م با سیگاری برلب ؛ دستی دفتر ودست دیگرم قهوه میروم تا...نمیدانم کی سیگاری شدم آخر یکی را دوست می داشتم بسیار.واما بعداز طی مسیر طولانی متوجه میشوم درآخرین ایستگاه هستم وکسی منتظرم نیست!!!...