پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
اندوهگین که میشوم درمسیری نامشخص سوار بر قطار افکار روی ریل خاطرات بهنگام سوت های ممتد یادش درکوپه خیالش ؛ بهمراه دفتر یاد داشت قدیمی م با سیگاری برلب ؛ دستی دفتر ودست دیگرم قهوه میروم تا...نمیدانم کی سیگاری شدم آخر یکی را دوست می داشتم بسیار.واما بعداز طی مسیر طولانی متوجه میشوم درآخرین ایستگاه هستم وکسی منتظرم نیست!!!...
پدر من سیگاریه ....یه روز توی نوجوونیم ازش پرسیدم چرا انقدر سیگار می کشی ..مریض میشی...گفت:پسرم اگه تو میدونستی برای کدوم دردام سیگار می کشم خودت برام فندک روشن میکردی...بزرگتر شدم..پدرم همچنان سیگاریه...منم چند وقته سیگاری شدم....شاید یه روز پسر منم ازم پرسیدو منم جواب پدرم رو بهش دادم.... امیرپاشا فدائی...
بعضی ها سیگاری انددرد را با سیگار می کشند ،چقدر بی فکرند این دردهای وامانده !بعضی ها سیگاری نیستندچطور این دردهای لعنتی را به جان بکشند!؟رعنا ابراهیمی فرد...
از سیگار کشیدن کسی مَرد نشد ولی از نامردی خیلیا سیگاری شدن...
با سیگار کشیدن کسی مرد نشد ...ولی با نامردی خیلی ها سیگاری شدند ......
این اواخر شده بود، آتش به آتش مدام می کشید. و من فکر میکردم که چرا وقتی ها می کشند روز به روز کوچک تر می شوند؟...