شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
زیاد پیش آمده، خیلی زیاد ...که حوصله خودم را هم نداشته ام ...ولی با همان حال ...حرف های دیگران را گوش بوده ام ...زیبایی هایشان را چشم ، و زخم هایشان را مرهم ...زیاد پیش آمده که کم آورده ام و با کوهی از بغض ...نشسته ام روبروی آدم ناامیدی و به حال و هوای زندگی ...برش گردانده ام ...زیاد پیش آمده که هر شب ، اشک هایم را زیر سکوت بالشم پنهان کرده ام ...و هر صبح ، با لبخندی به پهنای تمام حسرت های جهان ...شانه ای محکم بوده ام برای درم...