به لبم خنده و در دل شررِ خویش مرا شعله در جام و شراب از سُررِ خویش مرا شمع در آینهام آب شد از آهِ سپند ریشه زد شعله به عمق جگرِ خویش مرا باد پیچید به دامان خیالی که نداشت رنگ خون کرد غبارِ گذرِ خویش مرا در دل...