به لبم خنده و در دل...
زیبا متن: مرجع متن های زیبا کوتاه
- خانه
- متن ها
- متن اشعار مهدی غلامعلی شاهی
- به لبم خنده و در دل...
به لبم خنده و در دل شررِ خویش مرا
شعله در جام و شراب از سُررِ خویش مرا
شمع در آینهام آب شد از آهِ سپند
ریشه زد شعله به عمق جگرِ خویش مرا
باد پیچید به دامان خیالی که نداشت
رنگ خون کرد غبارِ گذرِ خویش مرا
در دل سنگ شکفت از عطش چشمِ خیال
برق زد قطرهی شبنم سمرِ خویش مرا
تیرِ مژگان به پرِ کاه دلم زد، آنگاه
ریخت در سینه تبِ بال و پرِ خویش مرا
ماه افتاد به دامان شب و گم نشدم
کشتی انداخت به دریای ترِ خویش مرا
حرف در حلقهی لب ماند، به آواز رسید
بغض افکند به سازِ سحرِ خویش مرا
ناله شد سایهی شمشاد و ندانست که باد
برد در باغ صدای تبرِ خویش مرا
راه میرفتم و افتاده به خاکم، که نسیم
ریخت از شوقِ تو برگِ سفرِ خویش مرا
دست در حلقهی زلفش زدهام یا که مرا
بسته با سلسلهی دربدرِ خویش مرا؟