سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
کاغذی بودی و هرکس روی تو چیزی نوشتزندگی بی ترس دوزخ بعد می خواهی بهشتنیک و بد بودن به هرکس آنچه خواهد دشمنتتو زمین بودی که هرکس هر چه تخمی داده کشتاین مرض درمان ندارد حیف شد آن دل که سوختباش تا بوزینه گوید به تو ای آهوی زشتهرجه می بینی به آن اندیشه کن معنا شودکعبه چیزی نیست که انگیزه دارد سنگ و خشتباز کن چشمت کمی اندیشه کن عاقل شویغرق شد عاشقت این بد مست و دریا سرنوشت...
مال خودت هر چه به من داده ای با همه احوال پریشانی امقصه عشق تو به آخر رسید منتظر نقطه پایانی امشعله عشق از تو زبانه کشید عشق تو آتش به جهانم کشید دفتر عشق تو پر از آتش است آمدی ای عشق تو بسوزانی ام ؟دل در هوای تو فقط پر کشید از همه کس بخاطرت دست کشیدای تو همه باعث ویرانی ام آمده بودی که بمیرانی ام !کاغذی بودی تو برای همه هر که دلش خواست چیزی نوشتزندگی ات بدون ترس دورخ روز دگر فقط برای بهشت ارزش هر چیز به اندیشه هست هر کسی...