پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
حرف هایت،مرا به زیر سایه ی ایوان خانه ی قدیمیمان می بردهمان خانه ای که پر از زنگار خاطرات است.تو دیر کردی و وقتی آمدی مرا در در آیینه ی شکسته ی اتاقت دیدی!.میان برگ های دفتر کهنه ی شعرهایت!و کلماتت را دسته گلی کردی و افشاندی بر زنانه گی من.آن دم مشتاق سماع با تو بودم رقص بر نوک پنجه های پایمتا گرداگرد تو بچرخم در آستانه ی آن ایوان خانه ی قدیمیمان!چه روزهای خوبی بودگرچه هر روزش بوی تنهایی می داد.تو بیا بنگرچه کسی سخت...
من و تو ساکن دو ستاره ی دور از هم هستیم که هر لحظه چونان پروانه، دنبال هم می گردیم در سرزمینی پر از ترس و فوبیا در سرزمینی پر از زخم و خشونت به دنبال جاهایی هستیم که هیچگاه به آنجا نمی رسیم. شعر: آواز سامانبرگردان به فارسی: زانا کوردستانی...
من از نگاه های تو پرستش را آموختم،یاد گرفتم که از ترس اشک های تو خویش را در میان چشم هایت پنهان کنم.اکنون، تو بهانه ای برای من پیدا کن تا باورهایم رنگ نبازند منی که بی اختیار و ناخودآگاهبه تو پناه می آورم منی که از خویش دست کشیده ام در پناه پرستش تو...من از دنیایی دیگر و تو از سرزمینی دیگر به هم می رسیم...تو از دور و منم نزدیک نزدیک قلب تو یک زندگی عاشقانه رادر یک وجب جا بنا خواهیم کرد. شعر: آواز سامان بر...
ای یار...بی صدا می خوانمت! چون دل باخته ی تو شدم،روحم را هم به تو سپردم،حالا، تا شب و روز سر جای خود باقی بمانند پناه بده مرا!که هیچ نمی فهمی از اشک و زاری من!!تویی که آمدی و پای بر قلبم نهادی و تکه تکه اش کردی...اما من توانستم در میان آن همه نفرت و کینه باز دوستت بدارم. شعر: آواز سامانبرگردان به فارسی: زانا کوردستانی...