سه شنبه , ۱ آبان ۱۴۰۳
من کسی ام،که در کوله بارم فقط این ها را دارم:وطنم،پرچمم،کلمات،کتاب. شعر:خالد فاتحیگردآوری و نگارش و ترجمه ی اشعار: زانا کوردستانی...
تو شبیه ستاره ی سحری،طلوع که می کنی،شبش دیگر دلخوشم و تا سحرگاه مستم و سرخوش. شعر: خالد فاتحیگردآوری و نگارش و ترجمه ی اشعار: زانا کوردستانی...
چرا تو غزال گیسو بلند رویاهایم نشوی و من هم تمام آرزوها و رویاها و ای کاش هایت بشوم.با هم بودنمان محال است!بیا از هم جدا بشویم،تو هیچ کاری نکردی برای التیام زخم هایم و من هم، چنان مترسکی بودم در مزرعه ی عمر تو...بهتر است از هم جدا شویم،تا اینکه پای بگذاریم بر روح رنجور هم. شعر: خالد فاتحیگردآوری و نگارش و ترجمه ی اشعار: زانا کوردستانی...
سفر نکن...سفر یعنی خداحافظی و جدا شدن سفر یعنی دربدری و درد و غربت سفر نکن!آی که چه منتفر از چمدان و رخت سفرم!و وقتی می بینم قصد رفتن داری غم و غصه تمام وجودم را می گیرد و دلم پر از اندوه می شود سفر نکن!بقچه ی سفر به دوردست ها را به کول نیانداز زیرا اگر تو ترکم کنی،در این شهر دیگر مأموایی نخواهم داشت خوب تو بگو. چونکه رفتی،من به تنهایی آواره ی کدام شهر و روستا شوم؟! شعر: خالد فاتحیگردآوری و نگارش و ترجمه...
هنوز هم در بالاخانه ی قلب من هر صبح کدبانویی گیسوان سیاه قطرانی اش را به پرتوی آفتاب عشق من، می سپارد.او هم تاکنون عاشق است،و هر روز تکه ابری می شود و درون دریای غم و اشک من، می بارد. شعر: خالد فاتحیگردآوری و نگارش و ترجمه ی اشعار: زانا کوردستانی...
چه دردناک است وقتی دردی در سینه ات تلنبار شود ونتوانی بازگویش کنی،و عکس آن را به زبان بیاوری...شعر: حاجی جلال گلالیبرگردان اشعار: زانا کوردستانی...
اشتباه مهلک من این بود که با خیال راحت و خوشنودی به زندگی پرداخته بودم و بی خبر خودم را دلبسته به کسی کردم که او به دیگری دل بسته بود.شعر: حاجی جلال گلالیبرگردان اشعار: زانا کوردستانی...
چه می خواهید از زندگانی من؟!بگذار بگویم تا بدانید،گذشته ام پر از حسرت و درد بود اکنونم پر از غم و کم و کاستی ست و آینده ام هم نه آغازش پیداست و نه پایانش معلوم...شعر: حاجی جلال گلالیبرگردان اشعار: زانا کوردستانی...
من می توانم تمام غم و غصه هایم را پنهان کنم ولی، چشمانم بی شرم اند آنها نمی توانند جلوی اشک هایم را بگیرند.شعر: حاجی جلال گلالیبرگردان اشعار: زانا کوردستانی...
در تاریکی چشم گشودم،ولی،روشنایی های پس از آن چشم هایم را تاریک کرد.شعر: حاجی جلال گلالیبرگردان اشعار: زانا کوردستانی...
نمی بخشم باد راچرا که، تنها شبی در حیاطتان خوابیدمو او بوی خوش زلف و نفست رابرای دیگری برد. شعر: بکر علیبرگردان به فارسی: زانا کوردستانی...
آی ی ای نیشته جان!کجایی؟تو که باد نیستی که رد پایت پیدا نشود!شعر: بکر علیبرگردان به فارسی: زانا کوردستانی...
امشب تنهایم،شب تابوت بی شمار گریه و زاری و خواهشم است شب جهنم است، زخم است، غم است، فریاد است.شعر: بکر علیبرگردان به فارسی: زانا کوردستانی...
ای شمع من تو که می دانستی در این ییلاق، طاقت نمی آورم،چرا دلم را شکستی؟چرا شدی قیامت عشق و مرا بی گناه در آتش فراقت سوزاندی؟! شعر: بکر علیبرگردان به فارسی: زانا کوردستانی...
نیمه شب است و در پنجره ی چوبی خانه ات چشم به راه دیدنتم،بیرون بیا!کویی؟ کجایی؟آی ی سایه ی سپید خداآی ی دختر لجبازتر از گردباد. شعر: بکر علیبرگردان به فارسی: زانا کوردستانی...
تو می گویی الاندر کجادر کدامین کوچه و پس کوچه،پیدایت کنم. شعر: بکر علیبرگردان به فارسی: زانا کوردستانی...
من می رومو شما به او بگویید: دیگر مرا نخواهد دید!من خواهم رفت و زمان رفتنم چون رود می رومرود هم آبش را به پشت سر، باز نمی گرداند. شعر: بکر علیبرگردان به فارسی: زانا کوردستانی...
خیابان ها را،با گل سرخ کنیم.نه با خون. شعر: بکر علیبرگردان به فارسی: زانا کوردستانی...
همچو تولە روباە افتادە بە پای درخت زالزالکتنهایم! شعر:بکر علیبرگردان به فارسی: زانا کوردستانی...
شعرهایم سرزمین کوچک من و خال زیر گلوی تو اند. شعر: بکر علیبرگردان به فارسی: زانا کوردستانی...
نیامدی تا وقتی که سنگ ها و درخت هایاین راه را، به گریه نینداختی. شعر:بکر علیبرگردان به فارسی: زانا کوردستانی...
گفته ای: خواهی آمد!نیا!زیرا در این سرزمین،اجازه نخواهند داد تو به نکاح اشعارم در بیایی!. شعر: بکر علیبرگردان به فارسی: زانا کوردستانی...
این قرن،قرن، دلار و فاحشگی ست! شعر: بکر علیبرگردان به فارسی: زانا کوردستانی...
دلم، پرنده ای است!که شباهنگام به پرواز در خواهد آمدو به در و پنجره ی خانه ی شما پر و بال می کوبد... شعر: بکر علیبرگردان به فارسی: زانا کوردستانی...
امشب، من و پنجره ی اتاقم،دو یار جان جانی هستیم.او با باد دلنوازی می کند و من هم با خیال زنی، که آواره ام کرد!شعر: بکر علیبرگردان به فارسی: زانا کوردستانی...
از تنها بودنم هیچ گله ای ندارم!من همیشه چنین بوده ام که در تنهایی، لذت حضور در اجتماع و شلوغی را برده اماز این رو بارها به دوستانم اعلام کرده ام:--: تنهایی را دوست دارم!...تنهایی هم بیشتر از مردم با من سخن می کند!چکار می شود کرد با مردم؟!که هیچ منفعتی برای من نداشته اند،و سهم همه ی اعضای وجودم را داده اند جز سهم قلب مرا... شعر: بکر علیبرگردان به فارسی: زانا کوردستانی...
به نزد من،مرگ آدمی،به اندازه ی سقوط یک ستاره،قابل توجه نیست.شعر: بکر علیبرگردان به فارسی: زانا کوردستانی...
آمدن بهار و تابستان و زمستان عادی ست مشکل پاییز است،چو می آید،تو می روی!.شعر: ابراهیم اورامانی ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی...
با این همه تنهایی و این همه پاییز در پایان فقط شعر است که برای شاعر باقی می ماند.و ستاره ها را از خواب بیدار می کند که به شب بفهماند این همه تنهایی و این همه پاییز را تمام کند.شعر: ابراهیم اورامانی ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی...
چه بزرگ است،پاییز!شبیه تنهایی ست...شعر: ابراهیم اورامانی ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی...
چون می گویند: نبات!تو به خاطر می آیی...شعر: ابراهیم اورامانی ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی...
چون وطنم را گم می کنم،تو را می یابم!بی تو،به من چه،که چه بر سر وطنم می آید!شعر: ابراهیم اورامانی ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی...
راه های دور و دراز را کوتاه می کند.به تو اندیشیدن...شعر: ابراهیم اورامانی ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی...
این همه تنهایی،یا دیوانه ام می کند،یا که شاعر!شعر: ابراهیم اورامانی ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی...
مشابه اند،شراب و رنگ چشم هایت.هر دو مرا مست می کنند..شعر: ابراهیم اورامانی ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی...
می دانم که دو جهان هست،ولی آنچه که از بین نمی رود،دنیای من و توست!شعر: ابراهیم اورامانی ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی...
شبیه نمک است!که بریزی بر روی زخمت،تنهایی...شعر: ابراهیم اورامانی ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی...
بزرگترین راه برای از هم پاشیده شدن، روابط انسان ها،پاره کردن پیوند آدمی با کتاب است.شعر: بختیار علی برگردان: زانا کوردستانی...
ما کُردها را در پست ترین جای جهان قرار داده اند!اگر زمین مقعد داشت و می خواست، رفع حاجت کند،نخست ما کُردها را دفع می کرد!ما کُردها نفرات اضافه ی بشریتیم...شعر: بختیار علی برگردان: زانا کوردستانی...
آدمی،فقط در وقت عشق ورزیدن نمی تواند نقش بازی کند!فارغ از آن زمان در تمام لحظات زندگی اش هنرپیشه ای ماهر است که هیچکس پی به نقشش نخواهد برد.شعر: بختیار علی برگردان: زانا کوردستانی...
عشق،شمعی ست که با آتش دروغ فروزان می شود و وقتی نسیم حقیقت بر آن می وزد،خاموش می شود.شعر: بختیار علی برگردان: زانا کوردستانی...
اینجا، در دنیای من،گرگ ها هم دچار غم و غصه های بی پایان شده اند دیگر گوسفندها را نمی درند بلکه پای شمشال نوازی چوپان می نشینند و های های گریه می کنند.شعر: بختیار علی برگردان: زانا کوردستانی...
عشق،گر خار هم باشد،آدمی دوست ندارد،از قلبش بیرون بکشد...شعر: بختیار علی برگردان: زانا کوردستانی...
کُرد بودنم، دردی ست عمیق،کُرد بودنم، دردی ست که از آن زخم می چکد!شعر: بختیار علی برگردان: زانا کوردستانی...
زندگی،مملو از مردن های ریز و درشت است!.شعر: بختیار علی برگردان: زانا کوردستانی...
تو مرواریدی که در اعماق آب های تاریک درونم گم شدی، باید تمام این آب ها را قطره قطره بگردم،کشتی به دنبال کشتی، امواج را بپایم تور به تور، ماهی ها را بررسی کنم عمیق ترین ریشه های گریه هایم را بکاوم ضربات روحی ام را بر تن آب پخش کنم شاید تو آنجاها باشی!شاید به طریقی بیابمت...شعر: بختیار علی برگردان: زانا کوردستانی...
نفس هایم برای تو، استخوان هایم برای مرگ!کلماتم برای تو، انگشتانم برای مرگ!دریاهایم برای تو، ماهی هایم برای مرگ!زیرا شب است بر این روشنایی پر ظلمت زیرا در قفسم،در این آزادی که زندان است مرا...شعر: بختیار علی برگردان: زانا کوردستانی...
آنها نمی خواهندنه با ترکی و نه با کُردی و نه به زبان دیگری در جهان تکلم کنیم،آن زمان که زبان کُردی را از ما گرفتنداز برای این نبود که ترکی را به ما بیاموزند بلکه می خواستند خفقان و بردگی را بر ما تحمیل کنند...شعر: بختیار علی برگردان: زانا کوردستانی...
حکمرانان ترک پنجاه سال در این سرزمین کوشیدندکه ثابت کنند آنها نژاد برترند و ما نژاد پست،هرگاه که به کُردی تکلم می کنم،یک حقیقت واضح را بیان می کنم؛ترک از کُرد برتر نیست...شعر: بختیار علی برگردان: زانا کوردستانی...
من کشاورزم،دهقان از هرکس دیگری، بهتر می داند کە تمامی زبان ها و گویش های جهان زیباستاو، صبحگاهان در گذر رسیدن به مزرعه خواهد دید؛گنجشک با زبان خودش می خواندگربە با زبان خودش می خواندو فقط این تویی که قادر نیستی با زبان خودت، آواز سر دهی!و آن زمان پی خواهی برد که چە بسیار از حیوان پست تر آفریده شده ای...شعر: بختیار علی برگردان: زانا کوردستانی...