برگردان شعر کوردی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات برگردان شعر کوردی
خیلی خیلی گریستهام،
مگر میشود گریه نکرد؟!
آیا دلیلی برای خندیدن مانده است؟!
برای کمک،
برای خوشحالی،
تا من هم گریه نکنم!
کجاست آن همه خاطرات کودکی
که وقتی بزرگ میشوی
پشت سر خود جای میگذاری!
من،
هنوز هم با آن خاطرات زندهام،
با آن ترانهای که میگوید: کودکیهایم را...
باد،
شبیه آن زنانیست
که همیشه نگاهی به پشت سر خود دارند
قلبی برای صبوری دارند.
لیکن باد
چون زن،
عشق نمیچکد از وجودش...
[تقدیم به شیرکو بیکس]
پیش از سخن گفتن
پیش از شعر و ادب و ادبیات
زودتر از تاریخ نگارش و
عمیقتر از معنای فلسفه و
طولانیتر از داستانِ بودن،
شیرکو بوده!
چون شیرکو بود،
شعر، زبان گشود
ادبیات پای گرفت و
کلمات معنی پذیرفتند.
چون شیرکو پای به هستی گذاشت...
بر جنازهام گریه نکنید!
من با مرگ کنار آمدهام!
آن ستارههایی که خاموش میشدند، من بودم
آن برگهای خزان زده، من هستم
آن سرزمینی که از بین رفت، من بودم
من خانهای متروکم،
که دیگر آباد نمیشوم.
به خود میاندیشم،
خیلی وقت است که با مرگ انس گرفتهام!
من،
من،...
استاد دلزار حسن (به کُردی: دڵزار حەسەن) شاعر، نویسنده و روزنامهنویس کُرد، زادهی سال ۱۹۷۵ میلادی در اربیل است.
از وی چندین کتاب رمان، مانیفیست و مجموعه شعر چاپ و منتشر شده است.
مجموعه شعر "من" آخرین کتاب منتشر شده از اوست.
┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄
(۱)
در لحظات پایانی عمرم،
با انبوهی...
هرگاه که خورشید طلوع میکند
مادرم رختخوابها را جلوی آفتاب پهن میکند!
روزی از او پرسیدم:
- رختخوابها که خیس نیستند،
پس چرا آنها را جلوی آفتاب پهن میکنی؟!
گفت: تا که بوی نم و بد از آنها پاک شود و خوشبو شود.
به فکر فرو رفتم و با خودم...
ما،
به امور پرستاری آگاه و خبره گشتیم
هر کسی که نزد ما آمد
زخم خود را با ما التیام بخشید.
مایی که در جان و روحمان
صدها زخم وجود دارد
کسی نیست که پرستار ما شود.
تو،
مرا به روزگار سپردی...
من هم،
تو را به خدا میسپارم...
لەپاش زیڕژنی هەڵەبجە،
لەکوێ مەلۆتکەی ژانگرتووم ژیرکەمەوە؟
دەڕۆم وەک داغستانییەک،
سەر هەڵدەگرم،
ئەو گۆلمێک گڵی وڵاتی بۆ سێبووری لەگەڵ خۆی برد،
منیش سووتووی باخ و بێستانی هەڵەبجە.
آنچه آدمی را شکل میبخشد
اندیشه و مردانگی و راستگوییست
نه فقط
استخوان و گوشت و خون...
هرکسی که از راه رسید
بخشی از ما را قربانی کرد
قربانی گناهانش،
و ما هم همیشه در جهل باقی ماندیم.
خانم "پری عمر اسعد" (به کُردی: پەری عومەر ئەسعەد)، مشهور به "پری خیلانی" (به کُردی: پهری خهیلانی)، شاعر کُرد زبان، زادهی ۲۰ دسامبر ۱۹۸۷ میلادی در اربیل است.
وی فارغالتحصیل زبان و ادبیات عرب از دانشگاه صلاحالدین اربیل است.
او همسر، آقای "عزالدین زکیزاده"، شاعر معاصر کُرد است.
(۱)
ابر،...
(۲)
به اندازهی روشنایی و زیبایی چشمانم
بختم، سیاه و زشت و خراب است.
وگرنه تنهایی چگونه میتوانست پای به خانهام بگذارد و
مرا به عقد خود در بیاورد؟!
خودت را هم هلاک کنی
دیگر نامهای برایت نمینویسم!
بجز تو،
دو عاشق دیگری دارم،
دو خانهای دیگر و
دو پنجرهای دیگر و
دو درد و بلای جانجانی!
که هیچگاه مرا تنها نمیگذارند،
هیچگاه از کنارم دور نمیشوند،
شعر و تنهایی...
دلم تنگ است
دلم تنگ است و
مطمئنم که در تنهایی خواهم مرد
چنین که پیش میرود
ممکن نیست که او بیاید و
گریههایش را بکند.
از تو خوشنود بودم و
خوشنود خواهم ماند
تا قیامت حلالت کردهام!
آنقدر زخم و درد و بلا در تن و جان و روحم هست
تو هم افزودم بر آنها...
خانم " #دلسوز_عبدالرحمان_محمد " (به کُردی: #دڵسۆز_عەبدولڕەحمان_حەمە)، مشهور " #دلسوز_محمد " (به کُردی: #دڵسۆز_حەمە)، شاعر و نویسندهی کُرد زبان، زادهی سال ۱۹۷۸ میلادی در محلهی صابونکاران شهر #سلیمانیه است.
ایشان صاحب سه مجموعه شعر: "یار یگانه"، "در پاییزی به خواستگاریام خواهی آمد"، و "سرانجام فهمیدم به خودم بنگرم" و رمانی...
چه بشود یا نشود،
من همهی غروبها را به آسمان میدهم،
چه منعی دارد
که باد مست و سرخوش باشد
پنجرهای برای من که پیدا میشود
اندکی مرا به وجد آورد و
با پرتویی نارنجی
راه و رسم خورشید بودن را برایم بجا بیاورد...
همهی باغچهها برای طوفان!
چرا که...
[برای کرکوک، که چشم و دل و جانمان است]
این عراق،
این طاعون خفته میان دجله و فرات،
این فاضلاب متعفن از بغداد خارج شده،
با سنت و تاریخ ننگین، زنده به گور کردن دخترانش
و تمدن شرمآور مملو از کنیز و غلام و بردهاش،
با آن همه سهم از...
سنندج، نور چشمان ما و
وجدان بیدار تاریخ در راه آزادیست
سنندج، رقص آزادی ملت کرد بر روی میدان مین است!
و دست ما هم،
بر روی قلبمان است.
زیرا سنندج ضربان قلب کردستان است.
سنندج قلب ماست،
سنندج چشم ماست،
سنندج جان ماست،
سنندج، سنندج، آری سنندج
تاج سر...
آراس عبدالکریم
آقای "آراس عبدالکریم" (به کُردی: ئاراس عەبدولکەریم) شاعر کُرد زبان ساکن سلیمانیه است.
وی همسر "شرمین ولی" دیگر شاعر کُرد است.
از وی مجموعه شعری با نام "من در کودکی باغچه بودم"، منتشر شده است.
◇ نمونهی شعر:
(۱)
آفتاب از مهاباد طلوع میکند
و در قامشلو غروب...
امشب که نزد تو آمدم،
نمیخواهم که قهوهای گرم برایم بیاوری
احساس داغت را به من ببخشای،
تا که گرمم شود.
نمیگویم که چایی شیرین برایم بریزی،
نگاه عسلینت را،
در نگاه گرفتهام بریز،
تا که سرحال و بشاش شوم.
در گوش جانم،
لبخند سحرانگیزت را بزن،
تا انگبین شعر...