آن چنان تو بی خبر رفتی که من؛ از هر چه شب بیزارم و هر ثانیه تَب دارم و در حسرتِ دیدارِ تو؛ بیدارم و چون ابرَکی آبستن از دریایِ بغض؛ می بارم و می بارم و می بارم و آه از شب؛ آن شبِ تاریک و سرد و منجمد...