سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
تو همانفکر قشنگی که بر سر دارم.......
ای کاش دلمدر بغلت...جان میداد !!! ...
شرط ادب است بعد تو دست به زانو بنشیند دل ما...
جان به جانم هم کنیجانم تویی...
به قصدکشت ما لبخند میزد...
در گوشم چیزی بگو که دیگر هیچ نشنوم...
وقتی تو را می بینمواکنش قلب من ایستادن است...
امیدی نیستاز شانس بد منزیباتریندختر شهر هم هستی...
من بیماری نادری دارمتو را ندارم...
پایه هستی کهویرانت شوم ؟...
و اگر روی شانه ات بخوابم اصحاب کهف خواهم شد...
با بوسه بیابخت لبم را وا کن...
مرا در آغوش بگیرتا جنازه ام روی دستت بماند...
شانه گهواره بکنبلکه کمیخواب روم...
تو سراسیمه بیا تا که من آرام بمیرم...
عکس تو در خانه ی ماهمان قبله ی ماست...
بانوپیر مرد دل ما را تو جوان کنبا بوسه ای...
قلب من در قفس سینه فقطنام تو را میکوبد...
من بلد نیستمجز تو خودم را به کسی بسپارم...
بگذار در آغوش تو اقرار کنممرگ چه زیباست...
حاضری غایب شویدر جان من ؟...