جمعه , ۲۰ مهر ۱۴۰۳
در جمله ی دوستت دارمدو نقطه کنار هم ایستاده اندیکی من هستم یکی تو ... ...
در دستورِ زبانجان یک بخش است آن هم فدایِ تُ...
میگویند عشق انسان را کور میکندمن اما از وقتی که دوستت دارملال شده ام !!!...
هر دو سر این ماجرا،. مرگ.است ، چه.بمانی چه بروی من برایت میمیرم!!...
جای من در قلب تو بود، نه در کنار پنجرهآرزوهایم فلج شده اندو دعاهایم روی ویلچر نشسته اند...حتی تمام امامزاده ها میدانندتو هنوز برنگشته ای!با اینکه خودم خوب میدانمحتی کوه هم به کوه برسدمن به تو نخواهم رسید!من و این دعاهای فلَجمبه پای هم پیر شدیم!آری بدون تومن و التماس دعاهردو...از دست رفته ایم !!...
و افتخار پاییز این است کهبرگ ها رازیر پاهای تو ...پهن میکند !!!کوروش نامی...
دستت را که نمیتوانملااقل بگذار...بهانه ات را بگیرم...
و تاریخ اولین بوسهبه آنجا برمیگردد که منمردی غارنشین بودم و هنگامی کهبا اشاره و زبان گفتم دوستت دارمتو از ترس آنکه شایدقلبت ناگهان از هیجان بایستدبا بوسه ای...دهان مرا بستی !!!...
وقتی رگ گردنت را میبوسمبا یک تیردو نشان زده امهم تو را بوسیده ام..هم خدا را !...
در چشم های توهزار شجریان...ربنا میخواند !!!...
تو همانفکر قشنگی که بر سر دارم.......
در گوش شهریورچیزی بگو !حرفی شبیه دوستت دارمتا روی تابستانکم کم زرد شودپاییز بیاید و...خدا را چه دیدیشاید برگ هادست پاهایت را گرفتندو برای قدم زدن ...تو را کنار من آوردند !!!...
ای کاش دلمدر بغلت...جان میداد !!! ...
حالا می فهمم چراقصه هابا یکی بود و یکی نبودآغاز می شوندچون وقتی یکی مثل تو باشدیکی مثل من نابود می شود ... ....
عاشق چشم و ابرویت که نیستم من به قصد مرگ...دوستت دارم !!!...
جان به جانم هم کنی، جانم تویی…...
در چال گونه هایت گور مرا تو کَندی !...
لعنت به دلت؛که گوشه ای مرا جای نداد......
قصد جانم کرده ای ..؟جانم فدای قصد تو ..........
شانه ی لرزان ما را با سرت آرام کن ......
خیر مقدم عرض کردم بعد تو بر جغد هاجغد پیری آمد و گفتا عجب ویرانه ای...
قصد جانم کرده ای جانم فدای قصد تو......
من به کوتاهی یک عمر...تو را میخواهم !!!...
شرط ادب است بعد تو دست به زانو بنشیند دل ما...
جان به جانم هم کنیجانم تویی...
به قصدکشت ما لبخند میزد...
موهایم را بباف...ای دستانت گره گشای روزگارم !...
در گوشم چیزی بگو که دیگر هیچ نشنوم...
وقتی تو را می بینمواکنش قلب من ایستادن است...
امیدی نیستاز شانس بد منزیباتریندختر شهر هم هستی...
من بیماری نادری دارمتو را ندارم...
پایه هستی کهویرانت شوم ؟...
و اگر روی شانه ات بخوابم اصحاب کهف خواهم شد...
با بوسه بیابخت لبم را وا کن...
مرا در آغوش بگیرتا جنازه ام روی دستت بماند...
شانه گهواره بکنبلکه کمیخواب روم...
تو سراسیمه بیا تا که من آرام بمیرم...
عکس تو در خانه ی ماهمان قبله ی ماست...
بانوپیر مرد دل ما را تو جوان کنبا بوسه ای...
قلب من در قفس سینه فقطنام تو را میکوبد...
من بلد نیستمجز تو خودم را به کسی بسپارم...
بگذار در آغوش تو اقرار کنممرگ چه زیباست...
حاضری غایب شویدر جان من ؟...
.لامذهب! تو که دار و ندارم بردی کاش جمعه را هم... در چمدان میبردی !!!...