شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
(( اسب سیاه بالدار ))آسماندر آغوش ابرهای تردیدبا لهجه ی من حرف می زدباراننام کوچک دختری را میخواندکه در نیمه شبی تاریکپشت انفجار باورهای سستزیر شمعدانی های مردهعروس میشدطعم گس بوسه هایشچشمه ها را فرو می خورد و پس نمیدادآرزوهایش رابه دست اسب های سیاه بالدار می سپردوقت پرواز امارگ هایشان را میزدیک آرزویک اسب سیاه بالداریک آرزویک اسب سیاه بالدارآه باراناز چند فردای دیگردر میان آواهای نا آشنابه زبان ه...