سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
صدای رد پاهایش بود که نغمه رسیدنش را سرمیداد مسیری طویل را آرام آرام طی میکرد اهسته اهسته گام بر میداشت نزدیک و نزدیک تر میشدهمگان مست عطرش شدند و ازجمالش درحیرت رفتند آن قدر مقتدرانه گام برمیداشت و راه می پیمود که درختان به احترامش از خواب زمستانی برخاستند و برای رفتن به استقبالش خود را به شکوفه های زیبا آراستند غنچه های گلزار لبخند زدند و لبخندهایشان گل شد کودکان شادوخوشحال برای گرفتن عیدی لحظه شماری میکردند مردم برای خرید لباس های نو روانه باز...
همیشه آخرایِ سال، یه جور عجیبی دلگیره!مخصوصا اگه یه عزیزی رو نداشته باشی،تا کنارش به استقبالِ سالِ نو بری، دلگیرتر هم میشه!.هرچی به اسفند و آخرای زمستون نزدیک تر شی،گلوت پر بغض ترصدات گرفته ترو چشمات نمناک تر از قبل میشن!.این چرخه ی عجیب، نزدیکای سال نو از روی دلِ آدم میگذره!اونم با تمام قدرتبا نهایت خشونتو با بی رحمیِ عجیب روزگار!.الهی که دور از این حالِ بد، برید به استقبال بهار نسرین هداوندی...