متن روزگار
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات روزگار
مى سوخت و زبانه مى کشید شعله هایش ؟؟دیگر فریادهایش به جایى نمى رسید!؟تمام شکوه و عظمتش را لابلاى صداى اره برقى گذاشته بودند و آن قامت رعنایش را با تیغه تیز اره خم کرده و او گویى مجبور به سکوت بود!!تنه ولو شده روى زمین را با تبر تکه...
ذره ذره آب مى شویم و هیج نمى فهمیم از گذر زمان ما به یکباره نمى میریم آرام آرام در حال مردنیم واین قانون زندگى ست؟؟زیبایى پشت آلودگى ها مانده و زشتى و سیاهى سیطره انداخته بر همه جا؟!نگاهت سفیدی وزردى نور رو نمى بیند !همه چیز تیره و مات...
روزهای تعطیل انگار رنگ و بوی دیگر دارد ،جدا شده از روز شمار تقویم، انگار واسه خودشان ولو شده اند به گوشه ای و بی صدا و آرام می خواهند بگذرانند تا کسی نفهمد حس و حالشان را !تا کسی بر هم نزند سکوتشان را!تا با خیالت راحت سپری کنند...
چشمهایم خیره ومبهوت شده به کجا خودمم نمیدانم؟!انگار یخ زده و منجمد شده در لحظه!یا شایدم زمان جا خوش کرده در نگاهم و خیال برخاستن از چشم هایم را ندارد؟!می خواهد بدوشد تمام خوشی های جا مانده در پس توی نگاهم را!تمام روزهای زندگی انگار جمع شده انددر کنار هم...
گفت همه هدف هام سر چندرغاز اینجا به ورطه فراموشی رفته!! گفتم نگاهت رو باید تغییر بدی به تمام اون چیزهایی که فکر می کتی سد معبر برات شدن! گفت تغییر باید براش نقطه امید باشه و بتونیم خودمون کنترلش کنیم ، گفتم گلاسرتو نیازهاش میگه هم نیاز به بقا...
آن موقع که از برگ های غرور درخت شخصیتم برای خودت دلمه ی اعتماد به نفس کاذب راه انداخته بودی،هیچ به این فکر نکرده بودی که سر سفره ی روزگار یکی دو لقمه از آن را بیشتر نمی توانی تناول کنی؟!
نگران درخت من نباش.به لطف خدا بهار و برگ...
زخم ها و خنده ها همه تقدیرِ روزگار،
باید پذیرفت حکمی که در دلِ آن هزار راز است!
نداند به جز ذات پروردگار
که فرداچه بازی کند روزگار
چه باخلاف
چه بی خلاف
این روزگار در برخلافی می گذرد..!
باغچهی دلم،
پر از گلهایی که دیگر نغمه نمیخوانند،
رنگهایشان پژمرده و سایههایشان سنگین!
من اما، بسان باغبانی با دستان خشک و سرد،
که نمیداند چگونه باران بیاورد،
و چگونه نور را به دل گلها برساند
روزگارم اینگونه میگذرد؛
هر روز تماشاگر گل هایی هستم
که یک به یک خاموش...
روزگارست دیگر!
روزی با تو
عکس سلفی میگیرد
روزی هم
به قاب خیره میشود
و قیچی به دست
برای سرت
نقشه میکشد...
قابی شدم افتاده از
دیوارهای پُرتَرَک
از سفرهی این زندگی
چیزی نخوردم جز کتک
دنیا مرا آموخت که
در پیچ و خم باشم فقط
یک لاک پشتِ در به در
دریای غم باشم فقط
در روزِ روشن میبَرَد
گردوی عمرم را کلاغ
من، حاصلِ تفریقِ شب
من، تک درختِ توی...
هوای همه رو داشته باش حتی اگربه خونت تشنه هستند
همین هوا داشتن ها یک روزی به دردت میخوره
تلخی روزگار هست
شیرین هاش هم پیدا میشه
تلخ نباش دراین دنیا
انقدر منتظر
شانس ایستادم،
تا عزراییل از راه رسید...
تویی مجنون منم لیلا
چه لیلای زمین گیری
نداره در دل سنگت
نوای عشق تاثیری
نمیفهم دل من رو
چرا بردی وپس دادی
فدایی تو بودم من
چی شد که رو لج افتادی
دلم میخواست بشی سایم
همیشه روسرم باشی
نشی یک لحظه دورازمن
همش دور وبرم باشی
کمک کن...
آنقدَر بالا پریدم تا زمین یک نقطه شد
دیدم از بالا که دنیایم همین یک نقطه شد
ای که از پرواز مرغان هوایی دم زدی
سهم من از زندگانی را ببین، یک نقطه شد
بهزادغدیری
مرا به پلّه ی اوّل نبر، حرامم کن! /
دوباره نیش بزن مارِ من، تمامم کن...
«آرمان پرناک»
اه ..داغی به سینه مهمان است
تب این داغ سخت و سوزان است
رنج و درد و غمم فراوان است
آخر این قصه شرح هجران است
پدر خوب من کجا رفتی؟
پر پرواز، تا که وا کردی
مرغ جان را زتن رها کردی
قصد معراج تا خدا کردی!
عیش و...
من که میدانم دلت خوش روزگارت عالی است
در کنار من ولی جایت همیشه خالی است
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی
ما که رقصیدیم به هر سازی زدی ای روزگار
دل به تو بستیم و آخر، دل شکستی روزگار
خوب بودم پس چرا کاتب برایم غم نوشت
کی روا باشد جوابم با بدی ای روزگار
فارغ التحصیل دانشگاهِ درد و غصه ام
بهر شاگردت عجب سنگ تمامی روزگار
گر برای دیگران...