متن روزگار
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات روزگار
قابی شدم افتاده از
دیوارهای پُرتَرَک
از سفرهی این زندگی
چیزی نخوردم جز کتک
دنیا مرا آموخت که
در پیچ و خم باشم فقط
یک لاک پشتِ در به در
دریای غم باشم فقط
در روزِ روشن میبَرَد
گردوی عمرم را کلاغ
من، حاصلِ تفریقِ شب
من، تک درختِ توی...
هوای همه رو داشته باش حتی اگربه خونت تشنه هستند
همین هوا داشتن ها یک روزی به دردت میخوره
تلخی روزگار هست
شیرین هاش هم پیدا میشه
تلخ نباش دراین دنیا
انقدر منتظر
شانس ایستادم،
تا عزراییل از راه رسید...
تویی مجنون منم لیلا
چه لیلای زمین گیری
نداره در دل سنگت
نوای عشق تاثیری
نمیفهم دل من رو
چرا بردی وپس دادی
فدایی تو بودم من
چی شد که رو لج افتادی
دلم میخواست بشی سایم
همیشه روسرم باشی
نشی یک لحظه دورازمن
همش دور وبرم باشی
کمک کن...
آنقدَر بالا پریدم تا زمین یک نقطه شد
دیدم از بالا که دنیایم همین یک نقطه شد
ای که از پرواز مرغان هوایی دم زدی
سهم من از زندگانی را ببین، یک نقطه شد
بهزادغدیری
مرا به پلّه ی اوّل نبر، حرامم کن! /
دوباره نیش بزن مارِ من، تمامم کن...
«آرمان پرناک»
اه ..داغی به سینه مهمان است
تب این داغ سخت و سوزان است
رنج و درد و غمم فراوان است
آخر این قصه شرح هجران است
پدر خوب من کجا رفتی؟
پر پرواز، تا که وا کردی
مرغ جان را زتن رها کردی
قصد معراج تا خدا کردی!
عیش و...
من که میدانم دلت خوش روزگارت عالی است
در کنار من ولی جایت همیشه خالی است
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی
ما که رقصیدیم به هر سازی زدی ای روزگار
دل به تو بستیم و آخر، دل شکستی روزگار
خوب بودم پس چرا کاتب برایم غم نوشت
کی روا باشد جوابم با بدی ای روزگار
فارغ التحصیل دانشگاهِ درد و غصه ام
بهر شاگردت عجب سنگ تمامی روزگار
گر برای دیگران...
در رخت خاموشی غم فروغ وجود
غصه ها نثار عشق، سوزان همه وجود
روزگار بی چابک در گردابی گرفتار
مانده ام در پیغمبرش، بی رحم کرد وجود
مرگ زورد رس، آتشی در دل افکند
پرواز زندگی ما، به پایان برد وجود
آن شبی که خاطرهٔ تلخ راهم پر کرد
از...
تقدیر هم با درد هایم قد کشیده
یک راه با چندین غم ممتد کشیده
گاهی نمی فهمد کسی حرف دلت را
وقتی که دنیا لحظه ها را بد کشیده
باید به دیدارم بیایی تا بفهمی
از دوریت این دل غمی بی حد کشیده
قدر زیادی حرف دارم ، آه و...
سکوت ظاهرش قشنگه
اما باطنش روح آدم را میخوره....
از این مردمانِ بدِ روزگار
ندارم دگر هیچوقت انتظار
هم آنان که اعضای یک پیکرند
همه تشنه ی خون یکدیگرند
اعظم کلیابی بانوی کاشانی
مهبربونم
تقارن پاییز طبیعت را با شکفتن موجودیتت رو بهت شاد باش میگم
امیدوارم روزگارت پُر از رنگهای شاد پاییزی باشه...
باشد کھ از پسِ صبرِ بی صداۍ
ما بخندد بهرِ ما روزگار . . 🪴
حرف زیاد است اما حوصله ای نیست
از بغض عمیق به گلویم گله ای نیست
گر روزگار نکشد مرا،
بی شک فراق تو می کشد مرا
علی محمد ملکی