پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
چقدر از اون صبح هایی بی زارم که چشمات رو باز می کنی؛ چیزی یادت نمیاد و بعد چند نفس، اتفاق ناگوار دیشب برات مرور می شهو دوست داری تا ابد زیر پتو خودت رو قایم کنی! - کتایون آتاکیشی زاده...
... و چشم های توهمان کافه ی دنجی است کهقهوه هایش حرف ندارداشک باران...
عشق خیلی خنده دار استخیلی هم گریه داردعشق، یا هست، یا نیست!اگر نیست که نیستاما اگر هست، اگر باشد، اگر یافت شود در تو… آن وقت دیگر تو نیستیاشک باران...
من فکر میکنم الکساندر هم عاشق بود که تلفن را اختراع کرد وگرنه به عقل هیچ آدم عاقلی نمیرسید که میتوان حضور گرم کسی را از سیم های سرد عبور داد.اشک باران...
شکست بخش جدایی ناپذیر از زندگی است اما بخش مهمی از موفقیت محسوب می شود.اشک باران...
و اما امروز...آغازِ آخرین پایانِ پاییز است.شروعِ اتمام دلگیری ها، دلتنگی ها، دلشکستگی ها، و تمام غم های این فصل.آذر نوید تمام شدن می دهد؛ اما معنای حقیقی آغاز است. 🍁- کتایون آتاکیشی زاده...
چقدر هیچکس شبیه تو نیست...(:...
گفتنی نیستولی بی توکماکان در من نفسی هستدلی هست...ولی جانی نیستاشک باران...
آرزو به دلم ماندتلافی کندنگاهت، نگاهم را …اشک باران...
همه جا هستی در نوشته هایمدر خیالمدر دنیایمتنها جایی که باید باشی و ندارمت، کنارم است...
کاش میشد برای ساعتی مُردآنوقت است که میفهمی چه کسی در نبودنت دق میکندوچه کسی ذوق می کنددلم ساعتی مُردن می خواهداشک باران...
امابراى من،تو آن همیشه اى......
تا قبل از آلکمئون (فیلسوف یونانی)، مرکز احساسات رو قلب می دونستند ؛ حتی مدتی بعد از کشف اعصاب و سیستم عصبی توسط آلکمئون، و بیان کردن مغز به عنوان مرکز کنترل احساسات، بازهم نظریه ها به سمت قلب برگشت. این نظریه ها انقد قوی بودن که حتی الان هم با وجود تمام آگاهی که عوام مردم هم ازش بی بهره نیستن، از نماد قلب به عنوان عشق و مظهر محبت استفاده می شه .ما حتی در ادبیات هم از اصطلاح های «دلتنگی» و «دل شکستگی» در همه جای دنیا استفاده می کنیم. به ...
صبح، شروع نیست...صبح، یعنی ادامه!- کتایون آتاکیشی زاده...
هیچ کس برایم «من» نمی شود؛این دردناک ترین قسمت مهربانی به دیگران است..! - کتایون آتاکیشی زاده...
در دلت جاگیر شدن پایان تمام مناجات و شب زنده داری های من است :)- کتایون آتاکیشی زاده...
بارانی ام. بال هایم زیر بارانم خیس می شوند؛و پریدن برایم آرزو! - پ.ن: متن مثال بارز سرماخوردگی روحی (افسردگی) - کتایون آتاکیشی زاده...
حضورت، رایحه ی قهوه دارد.اعتیاد آور و سرحال کننده؛اضطراب و بی قراری را به جانم می ریزی؛ و هیچ کس نمی تواند مثل تو، مرا از خود بی خود کند..!- کتایون آتاکیشی زاده...
موهایت را دوست دارم؛دام لبخند های من است. نبودنت از من، چهره ای به جا می گذارد غمگین و بی تفاوت؛ و حضورت از من، شادترین انسان روی زمین را می سازد . - کتایون آتاکیشی زاده...
کودک گل فروش کنار خیابان را با لبخند نگاه می کنی؛ لبخند زنان با فروشنده خداحافظی می کنی؛ دوستانت را در آغوش کشیده و لبخند می زنی؛ به خاطراتی که جلوی چشمانت نقش می بندد می خندی؛ در خواب شیرینی که می بینی گوشه ی چشمانت چین می افتد ؛ و لبخند تو سهم تمام واقعیت ها و مجازی ها هست؛ الا من :) - کتایون آتاکیشی زاده...
اگه باهم قهریماگه ازم ناراحتیداگه حالتون خوب نیست یا هر چیز دیگه ایخواهش می کنم وقتی می خوام ببینمتون، همراهی کنید شده نیم ساعت کنارتون باشم. من دوست ندارم آدم های عزیز زندگیم رو سر سوءتفاهم های چت کردنی از دست بدم.من حس می کنم اگه ببینمتون می تونم با ی شاخه گل، خوراکی مورد علاقه، ی بغل صمیمی یا حتی لبخند، رابطمون رو بهتر کنم.من باور دارم آدما اگه رو به روی هم باشن خیلی از حرف ها رو نمی زنن و خیلی از تصمیمات رو نمی گیرن. پس اگه بی...
زمان، اولین ها را در لحظه نگه می دارد، آخرین ها را در خاطرات، و آن هایی که هرگز برایمان پدید نمی آیند؛ می شوند حسرت! کتایون آتاکیشی زاده•••کودک گل فروش کنار خیابان را با لبخند نگاه می کنی؛ لبخند زنان با فروشنده خداحافظی می کنی؛ دوستانت را در آغوش کشیده و لبخند می زنی؛ به خاطراتی که جلوی چشمانت نقش می بندد می خندی؛ در خواب شیرینی که می بینی گوشه ی چشمانت چین می افتد ؛ و لبخند تو سهم تمام واقعیت ها و مجازی ها هست؛ الا ...
مارا جز خیالی آرام طلبی نیست ز دنیا...!...
من زمستان شدنم را به کجا شکوه برم؟ روزی این مزرعه هم حالِ دلش عالی بود......
یه رفیقی چند روز پیشیه حرف قشنگی زد ،گفت: خیال آدم راحته،زیر سایه فلانی همه چیز آرومه !زیر سایه فلانیتون آروم باشین ......
در این شب های غمگین، به چه بهانه ای بیدار می مانید؟!پنجره ای که رو به ستاره ها باز نمی شود ببندید. چراغ هایی که زیر نورشان لبخندی دیده؛ و ابیات عاشقانه ای سروده نمی شود، خاموش کنید. تلفن همراهی که در آن پیامی از همراهتان ندارید، کنار بگذارید. پتو را از روی تختی که نمی خواهید هرگز از آن جدا شوید کنار بزنید. سرمای بالشت را در آغوش بگیرید.چشمانی که تمام روز اشک را پشت پلک هایش زندانی کرده، روی هم بگذارید. بخوابید..! - کتایون آتا...
عزیزی که به خودکشی فکر می کنی؛ اگه آشنا باشی، بارها این حرف رو از من شنیدی؛ اما اگر هم تا حالا کسی بهت نگفته، من بهت می گم. دردی که تو رو به مرز اتمام حیات رسونده؛ روحیه! با خودکشی کردن، جسمت رو از بین می بری؛ روحت ادامه می ده . روحت به درد کشیدن ادامه می ده؛ با این تفاوت که، دیگه هیچ کاری برای بهبود حالش ازت برنمیاد؛ چون وسیله ی زندگی کردنت رو تو این دنیا(جسمت رو) از بین بردی :) پس با خودکشی این درد بدتر می شه؛ نه بهتر! - کتای...
هر روز بیشتر دوستت دارم؛ امروز بیشتر از دیروز و کمتر از فردا...
جانا من اینجااینقدر حالم خوب استکه نگو نپرس...اما باورش با تواشک باران...
خوب من! جانا!باهم بودن آدمهابه نزدیکی “تن”هاست نیستبلکه به نزدیکی “دل”هاست“دل “اگر بخواهد“فاصله”ها بی معناست هست آنست که هرلحضه بیادت باشد اشک باران...
کاشامروزاتفاق قشنگی می افتاد.مثلاکمی نگرانم می شدی!یا اصلازنگ می زدی و می گفتی“دوستت دارم”...
از تو نمی گذرم؛ وقتی خورشید هم برای وصالاز سایه ای که دستانمان را بهم برساند کوتاهی نمی کند..! :) - کتایون آتاکیشی زاده...
سکوت شیرین است. حرفی که به قصد تخریب دیگران به زبان آورده نشود؛ سخنی که برای تحقیر در سینه بماند؛ واژه ای که خیانت به اعتماد کسی باشد؛ حرفی که دلی را به لرزه دربیاورد؛ لبخندی را محو کند؛ اشکی را جاری کند؛ کاش بغض شود در گلو بماند، باعث انسداد نفس شود اما بیان نه! - کتایون آتاکیشی زاده...
من عادت به رفتن نداشتم . . . . . . تو . . . بند کفش هایم را محکم کردی . . .اشک باران...
اگر با تموم درختهای دنیا نردبون بسازی بازم دستت به سقف دلتنگیهام نمیرسهاونی که نمیفهمه مشکلی نیستولی کسی که خودش رو به نفهمیدن زده رو نمیشه کاریش کرد.اشک باران...
می نویسم چون ننوشتن برایم بدن درد می آورد. می نویسم تا به جای اینکه با خودم حرف بزنم با کسی حرف زده باشم. می نویسم چون می خواهم دنیایی که می بینم؛جهانی که برای شخصیت هایم می سازم؛ و احساساتم را مکتوب کنم. می نویسم چون یک تلنگر کافی است تا حافظه ام را از دست بدهم؛ می خواهم اتفاقات را از دید فردی که همه چیز را مو به مو به یاد داشت بخوانم. می نویسم چون انسان به حرف زدن نیاز دارد؛ به ابراز احساسات. می نویسم چون بهانه ای است برای بهت...
مرگ را زندگی کرده ام ؛و در طول زندگی مدام منتظر مرگ بودم. درحالی که قدم به قدم فرسودگی،و سال به سال بزرگ شدن، قسمت های مختلفی از مرگ بودند؛ که هنوز به انتهایشان نرسیده ام. - کتایون آتاکیشی زاده...
خوب که فکر می کنم می بینم من هیچ کس نیستم؛ زیرا همیشه برنامه های مهم زندگی ام را به تعویق انداخته ام! پس اگر آینده ای برایم وجود نداشته باشد؛ من هرگز کسی نبوده ام! - کتایون آتاکیشی زاده...
دوست داشتنت هوس نیستکه باشد یا نباشدنَفَس استتا باشم و باشی.اشک باران...
گاهی بی هیچ بهانه ای کسی را دوست داری.اما گاهی با هزار دلیل هم نمی توانی یکی را دوست داشته باشیدوست داشتن ، دلیل نمیخواهداین رفتنه که تنها با یک دلیل هم می شه رفتاشک باران...
رابطه های عاشقانه در دو حالت قشنگ می شوند:اول: پیدا کردن شباهت هادوم: احترام گذاشتن به تفاوت هااشک باران...
هرچیزی خریدنی استچهره و ظاهری زیباموقعیت اجتماعیو...آنچه مرا تحت تاثیر قرارمی دهدرفتارت با انسان هاست ...اشک باران...
زندگی ، بالا وپایین داردآنقدر که گاهی سَرَم گیج میرود اما من! اما من! ﻋﺎﺷﻖ ﺁﻥ ﺧﺎﻃﺮﺍﺗﯽ ﻫﺴﺘﻢ ﮐﻪﺗﺼﺎﺩﻓﯽ ﺍﺯ ﺫﻫﻨﻢ ﻋﺒﻮﺭ می کنندﻭ ﺑﺎﻋﺚ ﻟﺒﺨﻨﺪﻡ می شوند.اشک باران...
کمیاب ترین آدم هایی که واژه انسانیت برازنده شان استکسانی هستند که می دانند ممکن است محبت شان هیچ وقت جبران نشودولی باز هم محبت می کنند…!اشک باران...
من گفتگوهای طولانیِ قبل خواب را دوست دارمآنجایی که هر دومان خیره به سقفسر یک جمله ساده اما دلچسبروی شانه ،سمتِ هم بر می گردیم…عزیزم ، جانِ دلم از عمق جان دوستت دارم...بوس شبانهاشک باران...
زندگی آرام است، مثل آرامش یک خواب بلند.زندگی شیرین است، مثل شیرینی یک روز قشنگ.زندگی رویایی است، مثل رویای یک کودک ناز.زندگی زیبایی است، مثل زیبایی یک غنچه ی باز.زندگی تک تک این ساعتهاست،زندگی چرخش این عقربه هاست،زندگی مثل زمان در گذر است….اشک باران...
جاده لحظه به لحظه با من می آیدگویی کنجکاو است که برای دیدار چه کسی چنین بیتابم !!!اگر می دانست برای دیدن جان دلم استجاده زودتر از من خودش را به تو می رسانداشک باران...
رفتن فعل قشنگی نیست ؛ با من فقط راه بیا …مقصد مهم نیستلذت بردن از مسیر آن هم 2 تایی لذت بیشتری دارداشک باران...
عشق درد است اما تو دلیلش باشی هیچ عیبی نداردتا زمانی که با هم هستیم ، حاضرم هر دردی را تجربه کنماشک باران...
اینقدر به تو نیاز دارم، مثل قلبی که به ضربان نیاز دارد تا زنده بمانی ......